Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 283 (44 milliseconds)
English
Persian
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
Search result with all words
deposit
: ته نشین کردن گذاشتن
deposit
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
deposits
: ته نشین کردن گذاشتن
deposits
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
auction
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioned
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions
حراج کردن بمزایده گذاشتن
cut
عبور کردن گذاشتن
cuts
عبور کردن گذاشتن
corner
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
applies
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
apply
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
applying
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
wad
کپه کردن لایی گذاشتن
wads
کپه کردن لایی گذاشتن
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
have
صرف کردن گذاشتن
having
صرف کردن گذاشتن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
stead
گذاشتن حمایت کردن
arrange
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranging
قرار گذاشتن سازمند کردن
louse
شپش گذاشتن شپشه کردن
swindle
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindled
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
heed
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeded
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeds
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
stake
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
inset
افزودن اضافه کردن گذاشتن
insets
افزودن اضافه کردن گذاشتن
skirt
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirts
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
insert
گذاشتن جاسازی کردن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
گذاشتن جاسازی کردن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
گذاشتن جاسازی کردن
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
dumbfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
dumfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
emplacement
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
lay down
فدا کردن گذاشتن
reefknot
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
reship
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
the setting of a gem
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
to hang up
معطل کردن مسکوت گذاشتن
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to put a way childish
صرف کردن گرو گذاشتن
to put together
بکب کردن پیش هم گذاشتن
to shut up
حبس کردن درصندوق گذاشتن
to soak out the salt of
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
To trample upon justice. To be unfair.
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
cook up
<idiom>
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
Other Matches
encloses
درمیان گذاشتن
enclosing
درمیان گذاشتن
enclose
درمیان گذاشتن
triple space
دو خط درمیان کردن
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
tween
درمیان
in between
درمیان
amidst
درمیان
altern
یک درمیان
between
درمیان
alternated
یک درمیان
alternates
یک درمیان
alternate
یک درمیان
twixt
درمیان
betwixt
درمیان
midst
درمیان
amid
درمیان
amid ships
درمیان کشتی
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
double space
یک خط درمیان نوشتن
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
amidships
درمیان کشتی
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
every other d.
یک روز درمیان
among
درمیان درزمرهء
every other day
یک روز درمیان
Among the people .
درمیان مردم
d. about
یک روز درمیان
interjects
درمیان انداختن
interjecting
درمیان انداختن
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
interjected
درمیان انداختن
interject
درمیان انداختن
Every three days .
سه روز درمیان
interlucent
درمیان درخشنده
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
adopt
درمیان خود پذیرفتن
adopting
درمیان خود پذیرفتن
across
ازاین سو بان سو درمیان
adopts
درمیان خود پذیرفتن
alternate
یک درمیان امدن متناوب
alternated
یک درمیان امدن متناوب
alternates
یک درمیان امدن متناوب
mediate
درمیان واقع شدن
medially
چنانکه درمیان باشد
mediated
درمیان واقع شدن
midship
واقع درمیان کشتی
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediates
درمیان واقع شدن
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
mediating
درمیان واقع شدن
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
go on
<idiom>
گذاشتن
place
گذاشتن
places
گذاشتن
loads
گذاشتن
leaving
گذاشتن
placing
گذاشتن
load
گذاشتن
placements
گذاشتن
placement
گذاشتن
lets
گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
to trample on
گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
take in
تو گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
inculcates
پا گذاشتن
leave
گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
lay
گذاشتن
puts
گذاشتن
letting
گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
run home
جا گذاشتن
putting
گذاشتن
infiltrates
گذاشتن
lays
گذاشتن
let
گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
put
گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
reserving
کنار گذاشتن
line out
با خط علامت گذاشتن
coop
درقید گذاشتن
earmark
کنار گذاشتن
depositing
به امانت گذاشتن
to leave off
کنار گذاشتن
to lay aside
کنار گذاشتن
hatched
تخم گذاشتن
juxtaposes
پهلوی هم گذاشتن
to put by
کنار گذاشتن
juxtaposes
پیش هم گذاشتن
juxtaposed
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed
پیش هم گذاشتن
to lay it on with a trowel
کار گذاشتن
set down
بزمین گذاشتن
juxtapose
پهلوی هم گذاشتن
hatches
تخم گذاشتن
bordering
حاشیه گذاشتن
earmarks
کنار گذاشتن
to leave a margin
حاشیه گذاشتن
to put a way
کنار گذاشتن
to lay anegg
تخم گذاشتن
shelf
کنار گذاشتن
saluted
احترام گذاشتن
trusted
امانت گذاشتن
trusted
ودیعه گذاشتن
trusts
امانت گذاشتن
cupel
در بوته گذاشتن
cuple
در بوته گذاشتن
trusts
ودیعه گذاشتن
cups
فنجان گذاشتن
overruled
کنار گذاشتن
overrule
کنار گذاشتن
salute
احترام گذاشتن
filed
صف درپرونده گذاشتن
saluting
احترام گذاشتن
salutes
احترام گذاشتن
file
صف درپرونده گذاشتن
trust
ودیعه گذاشتن
cupped
فنجان گذاشتن
lays
کار گذاشتن
shelf
در تاقچه گذاشتن
reserves
کنار گذاشتن
vane
پر گذاشتن به تیر
vanes
پر گذاشتن به تیر
to make a for
دردسترس گذاشتن
overrules
کنار گذاشتن
badgers
:سربسر گذاشتن
lay
کار گذاشتن
reserve
کنار گذاشتن
badgering
:سربسر گذاشتن
badgered
:سربسر گذاشتن
cup
فنجان گذاشتن
badger
:سربسر گذاشتن
trust
امانت گذاشتن
parcels
دربسته گذاشتن
legates
بارث گذاشتن
fuse
سیم گذاشتن
put on rudder
سکان گذاشتن
fused
فتیله گذاشتن در
overlay
جای گذاشتن
fused
سیم گذاشتن
put out to interest
به بهره گذاشتن
overlaying
جای گذاشتن
fuse
فتیله گذاشتن در
to put to contract
بمناقصه گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com