Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
direct
: مستقیم معطوف داشتن
directed
: مستقیم معطوف داشتن
directs
: مستقیم معطوف داشتن
Other Matches
lends
معطوف داشتن
lend
معطوف داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
retroactive
معطوف به گذشته
discrimination instruction
دستور برنامه نویسی شرطی که با همراه داشتن محل دستور بعدی که باید اجرا شود و کنترل مستقیم اعمال میکند.
retroflexion
خشم معطوف به خود
upstaging
توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
upstaged
توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
upstages
توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
dasd
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
basics
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directs
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directed
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
elicitation
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct access storage device
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
straight line
مستقیم
straight line
خط مستقیم
directed
مستقیم
straight line code
کد مستقیم
straight line code
کد خط مستقیم
direct
<adj.>
مستقیم
straighter
مستقیم
directs
مستقیم
straight
مستقیم
bee line
خط مستقیم
firsthand
مستقیم
straightish
مستقیم
first-hand
مستقیم
levelled
مستقیم
leveled
مستقیم
righted
مستقیم
right
مستقیم
unintermediate
<adj.>
مستقیم
upstanding
مستقیم
on line
مستقیم
level
مستقیم
levels
مستقیم
attributive
مستقیم
straightest
مستقیم
beeline
خط مستقیم
righting
مستقیم
direct taxation
مالیات مستقیم
direct current
جریان مستقیم
direct tax
مالیات مستقیم
close supervision
نظارت مستقیم
rectiliner
مستقیم الخط
direct hits
اصابت مستقیم
intuitions
درک مستقیم
highroads
صراط مستقیم
direct object
مفعول مستقیم
straight position
فرم مستقیم
line storm
طوفان مستقیم
direct hit
اصابت مستقیم
intuition
درک مستقیم
uniaxial bending
خمش مستقیم
rectilinear
مستقیم الخط
direct taxes
مالیاتهای مستقیم
video disk
دسترسی مستقیم
indirect
غیر مستقیم
forward voltage
ولتاژ مستقیم
positive relation
رابطه مستقیم
straighter
قسمت مستقیم
visual fire
تیر مستقیم
wall pass
پاس مستقیم
airlines
خط مستقیم هوایی
airline
خط مستقیم هوایی
forward resistance
مقاومت مستقیم
d.c
جریان مستقیم
on line help
کمک مستقیم
random access
دستیابی مستقیم
straightest
قسمت مستقیم
proximate cause
علت مستقیم
proximate
بیفاصله مستقیم
highroad
صراط مستقیم
directness
مستقیم بودن
d.c.
جریان مستقیم
direct aggression
پرخاشگری مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم
aright
مستقیم مستقیما
direct observation
دیدبانی مستقیم
straightening flute drill
مته مستقیم
direct conversion
تبدیل مستقیم
direct damage
ضرر مستقیم
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct dye
رنگینه مستقیم
direct process
فرایند مستقیم
straight line
دارای خط مستقیم
air line
خط مستقیم هوایی
straight line
بخط مستقیم
straight left
چپ مستقیم در بوکس
direct access
دستیابی مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
direct address
آدرس مستقیم
direct outlet
ابگیر مستقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
spur offtake
ابگیر مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
hot
خط تلفن مستقیم
hotter
خط تلفن مستقیم
hottest
خط تلفن مستقیم
direct pressure
فشار مستقیم
dressing
مستقیم کنی
dressings
مستقیم کنی
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
direct control
کنترل مستقیم
direct cost
هزینه مستقیم
through call
مکالمه مستقیم
straight edge
لبه مستقیم
direct processing
پردازش مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct lighting
روشنایی مستقیم
direct reading
قرائت مستقیم
direct load
بارگذاری مستقیم
direct material
مواد مستقیم
sideway
غیر مستقیم
direct selection
انتخاب مستقیم
backstair
غیر مستقیم
direct selling
فروش مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم
direct support
کمک مستقیم
straight
قسمت مستقیم
uncurl
مستقیم شدن
direct file
پرونده مستقیم
ambagious
غیر مستقیم
direct fire
تیر مستقیم
direct file
فایل مستقیم
direct labour
دستمزد مستقیم
as the crow files
بخط مستقیم
sonna deung koot
دست مستقیم
specific cost
هزینه مستقیم
point blank
روبه نشان مستقیم
indirect methods
روشهای غیر مستقیم
circumlocutions
بیان غیر مستقیم
indirect taxes
مالیاتهای غیر مستقیم
indirect consumption
مصرف غیر مستقیم
manage
مستقیم یا تحت کنترل
direct oration
گفته یا قول مستقیم
intuitional
ناشی از درک مستقیم
circumlocution
بیان غیر مستقیم
direct absorption process
فرایند جذب مستقیم
direct quenching
سخت گردانی مستقیم
direct quota tion
نقل قول مستقیم
indirect damage
ضرر غیر مستقیم
indirect laying
تیر غیر مستقیم
direct access method
روش دستیابی مستقیم
direct reading instrument
دستگاه مستقیم خوانی
direct addressing
نشان دهی مستقیم
direct addressing
ادرس دهی مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم به اطلاعات
indirect lighting
نور غیر مستقیم
direct read after write
خواندن مستقیم پس از نوشتن
point-blank
روبه نشان مستقیم
indirect cost
هزینه غیر مستقیم
impluse wheel
چرخ فشار مستقیم
impluse stage
طبقه فشار مستقیم
direct current generator
مولد جریان مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com