English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
Other Matches
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
timed 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
seek time زمان جستجو زمان طلب
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
presented زمان حاضر زمان حال
arrival زمان حضور زمان رسیدن
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
downtime مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
housekeeping در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
contemporize هم زمان کردن
schedule زمان بندی کردن
waste time تلف کردن زمان
lose time تلف کردن زمان
schedules زمان بندی کردن
timing زمان عمل کردن
time slicing قطعه کردن زمان
add time زمان جمع کردن
scheduled زمان بندی کردن
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
inelastic demand تقاضای غیر قابل کشش تقاضا برای اجناسی که به علت گرانی بیش از حد فقط طبقه خاصی قادر به خرید ان می باشند
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
timing تنظیم زمان عمل کردن موتور
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
speeds مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
speeding مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speed مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
integrated پایگاه داده که قادر به تامین اطلاعات برای نیازهای مختلف بدون داده افزودنه است
clock باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
clocks باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
selective clock stetching تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
garnishee کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
clicks زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
click زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
timed زمان
whene'er هر زمان
time زمان
tempo زمان
coinstantaneous هم زمان
date زمان
thence از ان زمان
periods زمان
cycle time زمان
period زمان
dates زمان
zeitgeist زمان
cotemporaneous هم زمان
times زمان
contemporaneous هم زمان
synchronous هم زمان
clocks زمان ها
term زمان
ticker [colloquial] [watch] زمان
clock زمان
yet تا ان زمان
away از ان زمان
time consuming زمان بر
synchrone هم زمان
simultaneously در یک زمان
tempos زمان
time-consuming زمان بر
stroking زمان
strokes زمان
stroked زمان
stroke زمان
timepiece زمان
time-piece زمان
thitherto تا ان زمان
termed زمان
time of blowing زمان دم
terming زمان
Netscape Navigator یکی از جستجوگران معروف www که هنوز هم در بازار مط رح است شامل خصوصیات بسیاری از قبیل خوانندگان جدید و نیز تامین برنامههای java است
allocated time زمان نامی
time lags زمان مرده
variable time زمان متغیر
time lag زمان تاخیر
reference time زمان مرجع
time lag زمان مرده
all crash زمان فوریت
languages در زمان اجرا
vicissitudes of time انقلابات زمان
reflex time زمان بازتاب
response time زمان پاسخ
timming زمان گیری
time slice قطعه زمان
time perception ادراک زمان
access time زمان دستیابی
time of disintegration زمان انفجار
time log جدول زمان
time utility استفاده از زمان
waiting time زمان انتظار
time lags زمان تاخیر
regression time زمان برگشت
relaxation time زمان اسایش
timeer زمان سنج
relief time زمان استراحت
wait time زمان انتظار
delay time زمان تاخیر
delay allowance زمان تقسیم
response time زمان واگنش
time lapse مرور زمان
turnaround time زمان گردش
local time زمان محلی
turnaround time زمان برگشت
production time زمان تولید
production time زمان ساخت
present tense زمان حال
recovery time زمان بهبود
whoopee زمان خوشی
preterit زمان ماضی
turn around time زمان برگشت
training time زمان تمرین
transfer time زمان انتقال
transit time زمان گذار
transit time زمان عبور
transition time زمان تحول
transition time زمان انتقال
availability زمان امادگی
development time زمان توسعه
acceleration time زمان شتاب
lapse گذشت زمان
real time زمان حقیقی
presented زمان حال
adverb of time فرف زمان
reasonable time زمان معقول
recurrence interval زمان برگشت
return perion زمان برگشت
time consuming زمان طلب
time-consuming زمان طلب
activity time زمان هر فعالیت
lapsing گذشت زمان
adaptation time زمان انطباق
add time زمان افزایش
add time زمان جمع
lapses گذشت زمان
reaction time زمان واکنش
universal time زمان عام
language در زمان اجرا
time interval زمان طی شده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com