English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
supervention اتفاق ناگهانی
Other Matches
ambivalence توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurry اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
surged یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surges یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurting جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurt جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
accident اتفاق
case اتفاق
cases اتفاق
togetherness اتفاق
togtherness اتفاق
coincidence اتفاق
occurence اتفاق
flukes اتفاق
federal اتفاق
accidents اتفاق
fluke اتفاق
occurrence اتفاق
happenings اتفاق
unity اتفاق
occurrences اتفاق
lague اتفاق
joinder اتفاق
chance اتفاق
chanced اتفاق
chances اتفاق
chancing اتفاق
confederacy اتفاق
confederacies اتفاق
events اتفاق
coincidences اتفاق
event اتفاق
leagues اتفاق
hap اتفاق
fortuity اتفاق
accidentalness اتفاق
accidentalism اتفاق
accidence اتفاق
confederations اتفاق
confederation اتفاق
league اتفاق
happening اتفاق
chanced اتفاق افتادن
fall out اتفاق افتادن
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
disunion عدم اتفاق
chancing اتفاق افتادن
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
confederative اتفاق کننده
accidently <adv.> برحسب اتفاق
chances اتفاق افتادن
at random <adv.> برحسب اتفاق
unison اتحاد اتفاق
consensus of opinion اتفاق اراء
by accident <adv.> برحسب اتفاق
chance اتفاق افتادن
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
renewal of the convention تجدید اتفاق
it happened اتفاق افتاد
occurs اتفاق افتادن
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
hap اتفاق افتادن
occurring اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
fortuitism عقیده به اتفاق
occurred اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
act of God اتفاق قهری
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
by a unanimous به اتفاق اراء
by a unanimity vote به اتفاق اراء
occur اتفاق افتادن
acts of God اتفاق قهری
unanimously به اتفاق اراء
tide اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
by chance <adv.> برحسب اتفاق
come to pass اتفاق افتادن
consensus اتفاق اراء
come about اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
unanimity اتفاق اراء
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
as one man به اتفاق مانند یک مرد
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
consentaneous دارای اتفاق اراء
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
happens رخ دادن اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
happened رخ دادن اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
previously زودتر اتفاق افتادن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
gives اتفاق افتادن فدا کردن
give اتفاق افتادن فدا کردن
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay چه قبل اتفاق افتاده است
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
sudden ناگهانی
snaps ناگهانی
all at once <idiom> ناگهانی
abrupt ناگهانی
strike تک ناگهانی
strikes تک ناگهانی
spontaneity ناگهانی
on the spur of the moment <idiom> ناگهانی
snap ناگهانی
snapping ناگهانی
snapped ناگهانی
surprise attack تک ناگهانی
precipitating ناگهانی
precipitates ناگهانی
instantaneous ناگهانی
precipitated ناگهانی
precipitate ناگهانی
protocol خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
spurting افزایش ناگهانی
spurts خروج ناگهانی
hit-and-run <idiom> تاثیر ناگهانی
sorties حمله ناگهانی
spurting خروج ناگهانی
spurt خروج ناگهانی
spurt افزایش ناگهانی
in one's tracks <idiom> ناگهانی ،بیدرنگ
spurted خروج ناگهانی
spurted افزایش ناگهانی
sortie حمله ناگهانی
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
shoot up <idiom> ناگهانی بلندکردن
spurts افزایش ناگهانی
all of a sudden <idiom> به طور ناگهانی
sudden stoppage توقف ناگهانی
blow out خروج ناگهانی
explosive یورش ناگهانی
abruption قطع ناگهانی
saltus انتقال ناگهانی
saltation جنبش ناگهانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com