English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (7 milliseconds)
English Persian
verification اثبات
show اثبات
showed اثبات
shows اثبات
proving اثبات
vindication اثبات
assertion اثبات
demonstration اثبات
demonstrations اثبات
proof اثبات
proofs اثبات
agument اثبات
ascertainment اثبات
positiveness اثبات
positivity اثبات
subantiation اثبات
substantiation اثبات
proof اثبات [ریاضی]
Other Matches
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
deraign اثبات کردن
onus probandi بار اثبات
positivist اثبات گرا
onus of proof بار اثبات
indemonstrable اثبات نا پذیر
demonstratively ازراه اثبات
ontology probandi بار اثبات
in order to prove برای اثبات
in proof of برای اثبات
program proving اثبات برنامه
proved اثبات کردن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
proves اثبات کردن
affirm اثبات کردن
predication اثبات موعظه
demonstrate اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
demonstrative اثبات کننده
positivism اثبات گرایی
burden of proof وفیفه اثبات
ascertainable اثبات پذیر
supporting اثبات کردن
demonstrations اثبات تجربی
burden of proof بار اثبات
justificatory اثبات کننده
demonstration اثبات تجربی
demonstrating اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
self-evident بی نیاز از اثبات
prove اثبات کردن
proven اثبات شده
asserts اثبات کردن
asserting اثبات کردن
asserted اثبات کردن
assert اثبات کردن
provable قابل اثبات
demonstrators اثبات کننده
demonstrator اثبات کننده
affirmations تصدیق اثبات
affirmation تصدیق اثبات
provability قابلیت اثبات
manifestative اثبات کننده
verifiability اثبات پذیری
theorem proving اثبات نظریه
proving اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
prover اثبات کردن
substantiates اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
documentation اثبات بامدرک
substantiate اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
demonstrably قابل شرح یا اثبات
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
demonstrable قابل شرح یا اثبات
veritable قابل اثبات حقیقت
vindication اثبات بیگناهی توجیه
probative دال بر اثبات مشروط
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
vindicate اثبات بیگناهی کردن
vindicated اثبات بیگناهی کردن
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicating اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
logical positivism اثبات گرایی منطقی
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
probatory دال بر اثبات مشروط
provably بطور اثبات پذیر
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tender وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
aver اثبات کردن تصدیق کردن
averred اثبات کردن تصدیق کردن
averring اثبات کردن تصدیق کردن
avers اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed اثبات کردن تصریح کردن
affirms اثبات کردن تصریح کردن
affirming اثبات کردن تصریح کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com