Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (16 milliseconds)
English
Persian
demonstrator
اثبات کننده
demonstrators
اثبات کننده
demonstrative
اثبات کننده
justificatory
اثبات کننده
manifestative
اثبات کننده
Other Matches
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
positiveness
اثبات
positivity
اثبات
subantiation
اثبات
substantiation
اثبات
assertion
اثبات
ascertainment
اثبات
agument
اثبات
demonstrations
اثبات
showed
اثبات
shows
اثبات
proof
اثبات
verification
اثبات
vindication
اثبات
proving
اثبات
proofs
اثبات
show
اثبات
demonstration
اثبات
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
demonstrates
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
provability
قابلیت اثبات
verifiability
اثبات پذیری
burden of proof
وفیفه اثبات
burden of proof
بار اثبات
indemonstrable
اثبات نا پذیر
prove
اثبات کردن
program proving
اثبات برنامه
demonstrating
اثبات کردن
proving
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
onus of proof
بار اثبات
documentation
اثبات بامدرک
demonstrate
اثبات کردن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
demonstration
اثبات تجربی
asserts
اثبات کردن
proven
اثبات شده
asserting
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
onus probandi
بار اثبات
predication
اثبات موعظه
provable
قابل اثبات
substantiating
اثبات کردن
substantiates
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
ascertainable
اثبات پذیر
corroborating
اثبات کردن
corroborated
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
demonstrations
اثبات تجربی
supporting
اثبات کردن
positivism
اثبات گرایی
in proof of
برای اثبات
deraign
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
affirmation
تصدیق اثبات
ontology probandi
بار اثبات
demonstratively
ازراه اثبات
affirmations
تصدیق اثبات
theorem proving
اثبات نظریه
in order to prove
برای اثبات
proves
اثبات کردن
self-evident
بی نیاز از اثبات
proof
اثبات
[ریاضی]
prover
اثبات کردن
positivist
اثبات گرا
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
probatory
دال بر اثبات مشروط
probative
دال بر اثبات مشروط
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
provably
بطور اثبات پذیر
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
veritable
قابل اثبات حقیقت
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
premise
قضیه ثابت یا اثبات شده
premised
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
قضیه ثابت یا اثبات شده
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
realia
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induces
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
discriminant
تفکیک کننده جدا کننده
desolater
ویران کننده متروک کننده
modifiers
اصلاح کننده تعدیل کننده
the producer and the consumer
تولید کننده و مصرف کننده
designative
اشاره کننده تعیین کننده
spell binder
مسحور کننده مجذوب کننده
desolator
ویران کننده متروک کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
vibrators
ارتعاش کننده نوسان کننده
suberter
سرنگون کننده تضعیف کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
contractive
جمع کننده چوروک کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
whetstone
تیز کننده تند کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
homager
تجلیل کننده کرنش کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
insulators
جدا کننده عایق کننده
venerator
تکریم کننده ستایش کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com