English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
engram اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
engramme اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
Other Matches
carbon tracking باقیمانده بسیار ناچیز کربن که در اثر تخلیه الکتریکی درداخل دینام دلکو یا محفظه شمع باقی میماند
standing orders دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
standing order دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
retainer حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
drive shaft میله محرک محور محرک
drive shafts میله محرک محور محرک
s r s model الگوی محرک- پاسخ- محرک
an in patient بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
basket hanger بازیگری که برای گلهای مفت در زمین حریف میماند
interlacing arches طاقهایی که نقشه ساختمانی انهابه پرگارهای متقاطع میماند
posterestante پستی که در پستخانه میماند تاگیرنده برای دریافت ان مراجعه کند
holdover شخص یا چیزی که پس از انقضای مدت خدمت و غیره باز هم میماند
holdovers شخص یا چیزی که پس از انقضای مدت خدمت و غیره باز هم میماند
isoclinic wing بالی که زاویه برخورد ان هنگام خم شدن در اثر نیرونیز ثابت میماند
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
stimulus stimulus model الگوی محرک- محرک
s s model الگوی محرک- محرک
in consequence of درنتیجه
for that reason <adv.> درنتیجه
from درنتیجه
they fought with courage درنتیجه
as a consequence <adv.> درنتیجه
whereby <adv.> درنتیجه
therefore <adv.> درنتیجه
thus [therefore] <adv.> درنتیجه
by implication <adv.> درنتیجه
in consequence <adv.> درنتیجه
in this manner <adv.> درنتیجه
in this wise <adv.> درنتیجه
in this way <adv.> درنتیجه
by impl <adv.> درنتیجه
thereupon درنتیجه
in this vein <adv.> درنتیجه
hence <adv.> درنتیجه
as a result of this <adv.> درنتیجه
thereat <adv.> درنتیجه
insofar <adv.> درنتیجه
in so far <adv.> درنتیجه
in this sense <adv.> درنتیجه
at that [at that provocation] <adv.> درنتیجه
consequently <adv.> درنتیجه
subsequently <adv.> درنتیجه
for this reason <adv.> درنتیجه
in this respect <adv.> درنتیجه
thereupon <adv.> درنتیجه
along of درنتیجه
as a result <adv.> درنتیجه
therewith فورا درنتیجه ان
tabitude ضعف درنتیجه تب دق
even tual درنتیجه اینده
hereupon درنتیجه این
what with <idiom> برای اینکه ،درنتیجه
in the wake of <idiom> درنتیجه ،شرح ذیل
tabescence ضعف درنتیجه تب دق یا سل نخاع
homogeny همانندی درنتیجه داشتن یک اصل
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
senile keratosis کلفت شدگی پوست درنتیجه پیری
quaker's meeting انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
perennials دائمی
ceaseless دائمی
constants دائمی
continous دائمی
constant دائمی
permanent دائمی
perennial دائمی
first string دائمی
sequential دائمی
standing دائمی
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
haplosis تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
center fire اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
hear footsteps عدم توجه به وفیفه درنتیجه نزدیک شدن حریف
costant load بار دائمی
sustained speed سرعت دائمی
permanent load بار دائمی
creep limit حد انبساط دائمی
persistent inflation تورم دائمی
permanent insane مجنون دائمی
constant power توان دائمی
everlasting همیشگی دائمی
continous running گردش دائمی
permanent hardness سختی دائمی
permanent fault عیب دائمی
permanent color رنگ دائمی
permanent error خطای دائمی
permanent income درامد دائمی
permanent consumption مصرف دائمی
continous operation کار دائمی
eternal بی پایان دائمی
continous rolling نورد دائمی
continous cycle گردش دائمی
permanent saving پس انداز دائمی
consistent flow جریان دائمی
regular army ارتش دائمی
continous earth زمین دائمی
continual دائمی همیشگی
permanent سیر دائمی
permanent دائمی ماندنی
premanent way خط ثابت خط دائمی
permanent store انباره دائمی
permanent structures ساختمانهای دائمی
permanent tooth دندان دائمی
permanent way مسیر دائمی
regular salary حقوق دائمی
permanent storage انباره دائمی
standing army ارتش دائمی
permanent magnet اهنربای دائمی
standing committee کمیته دائمی
steady flow جریان دائمی
permanent storage انبارش دائمی
permanent storage حافظه دائمی
steady state حالت دائمی
keelboat قایق با تیر دائمی کف
indefinite leave to remain [British E] جواز اقامت دائمی
continous anealing furnace کوره ملتهب دائمی
continous strand furnace کوره رشتهای دائمی
continuous rain بارش باران دائمی
permanent residence permit جواز اقامت دائمی
fatigue bending test ازمایش خمش دائمی
cruising speed سرعت دائمی اتومبیل
sustained short circuit اتصال کوتاه دائمی
permanent magnet steel فولاد اهنربای دائمی
continous traction نیروی کشش دائمی
continous mixer مخلوط کننده دائمی
fatigue bending machine دستگاه خمش دائمی
fereter [معابد دائمی در کلیساها]
continous conveyor بالابر دائمی و ثابت
continous milling machine دستگاه فرز دائمی
perpetual motion machine ماشین خودکار دائمی
continous heating furnace کوره حرارتی دائمی
perpetuated دائمی کردن جاودانی ساختن
engram تحولات دائمی هسته سلول
perpetuates دائمی کردن جاودانی ساختن
alternating stress تنش نوسان دار دائمی
perpetuating دائمی کردن جاودانی ساختن
engramme تحولات دائمی هسته سلول
continous casting plant تاسیسات ریخته گری دائمی
continous casting method روش ریخته گری دائمی
perpetuate دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetual stock record سابقه دائمی موجودی انبار
continous tinning line تاسیسات قلع کاری دائمی
continous rod mill دستگاه نورد سیم دائمی
perennially بطور ماندگاریا دائمی همیشه
avulsion جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
lion heart مواد فلزی که درنتیجه قال کردن معدن بدست می ایدوتااندازهای ناپاک است
permanent income hypothesis فرضیه درامد دائمی درباره مصرف
mandate حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
permanent emplacement موضع دائمی یکان یا جنگ افزار
permafrost لایه منجمد دائمی اعماق زمین
mandate قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
income elasticity of demand تغییر مقدار تقاضابرای یک کالا درنتیجه درامدمصرف- کننده . فرمول کشش درامدی تقاضا : q/I *dI / dq = E
over باقی
over- باقی
alnico الیاژی از اهن جهت ساخت اهنربای دائمی
hallucinosis حالت هذیانی و وهمی ابتلاء به توهم دائمی
left over باقی مانده
organzine ابریشم باقی
aliquant باقی اورنده
otherworld عالم باقی
out of <idiom> باقی نمانده
to be in arrear باقی داربودن
conservation force نیروی باقی
to leave behind باقی گذاردن
scantling باقی مانده
come through باقی ماندن
holdover باقی مانده
gleanings ریزه باقی
to be on the safe side باقی نباشد
hold over باقی ماندن
impress باقی گذاردن
dregs باقی مانده
store می باقی می ماند
storing می باقی می ماند
remains باقی مانده
preserves باقی نگهداشتن
remnant باقی مانده
remnants باقی مانده
debris باقی مانده
surplus باقی مانده
surpluses باقی مانده
behind باقی کار
surviving باقی بودن
survives باقی بودن
survived باقی بودن
impressed باقی گذاردن
impresses باقی گذاردن
impressing باقی گذاردن
preserve باقی نگهداشتن
preserving باقی نگهداشتن
reopen باقی بودن
reopened باقی بودن
reopening باقی بودن
reopens باقی بودن
survive باقی بودن
behind باقی دار
holdovers باقی مانده
behinds باقی دار
extant باقی مانده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com