Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He asked permission to come in.
اجازه خواست بیاید تو
Other Matches
to pray permission
در خواست اجازه کردن
he may come late
شایددیر بیاید
He was not supposed to come today .
قرارنبود امروز بیاید
pay a way the sheet
کاغذ را بدهید بیاید
i sat down to recover
نشستم زمین که حالم جا بیاید
he may come late
ممکن است دیر بیاید
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
It all depends on how things develop.
بستگی دارد چه پیش بیاید
as memory serves
هر وقت بیاد انسان بیاید
drown one's sorrows
<idiom>
مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
It is pointless for her to come here .
موضوع ندارد اینجا بیاید
We are waiting for the rain to stop .
معطل بارانم که بند بیاید
rising mine
مینی که میتواند به سطح اب بیاید
flat
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
clearance
اجازه ترخیص اجازه نامه
to be a long time in the coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
to be long in coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
in one's element
<idiom>
شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
volition
خواست
demand
خواست
wills
خواست
desideratum
خواست
willed
خواست
will
خواست
disposition
خواست
wanted
خواست
want
خواست
wish
خواست
demanded
خواست
wished
خواست
wishes
خواست
demands
خواست
to refresh
[jog]
your memory
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
Supposing it rains , what shall you do ?
فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
lich gate
سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
emulation
رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
tantalizingly
خواست انگیز
subpoena
خواست برگ
bill of indicment
کیفر خواست
interpellation
باز خواست
bill of indictment
کیفر خواست
impetration
در خواست التماس
subpoenaed
خواست برگ
subpoenas
خواست برگ
subpoenaing
خواست برگ
tantalizing
خواست انگیز
voluntary
داوطلبانه به خواست
to makes suit
در خواست کردن
traverse of an indictment
رد کفیر خواست
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
still fishing
ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
summons
خواست برگ احضارنامه
he wished to be private
می خواست در خلوت باشد
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
summonsed
خواست برگ احضارنامه
the precatory form
صیغه تمنی یا در خواست
of one's own volition
از روی خواست خود
on demand
به در خواست به مجرد تقاضا
summonses
خواست برگ احضارنامه
summonsing
خواست برگ احضارنامه
in an a to escape he
چون خواست بگریزد
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suits
خواست دادن تعقیب کردن
demand
[of]
درخواست
[خواست]
[طلب]
[تقاضا]
[از]
Sara always wanted a puppy.
سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
his appeal met no response
پاسخی پدر خواست که اوترسید
suited
خواست دادن تعقیب کردن
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
prior admission
اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
background
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
backgrounds
اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
This is the very thing I wanted.
این همان چیزی است که دلم می خواست
arraign
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
peine for et dure
مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
address for service of a summons
[address where a summons may be served]
آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد
[حقوق]
signalled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signal
پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
First come first served.
هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
constructive trust
منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
best fit
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
fiats
اجازه
authorization
اجازه
permitting
اجازه
permission
اجازه
licences
اجازه
liberties
اجازه
licenses
اجازه
fiat
اجازه
licence
اجازه
liberty
اجازه
authorisations
اجازه
permits
اجازه
licensing
اجازه
unauthorized
بی اجازه
licensure
اجازه
permit
اجازه
ok
اجازه
authority
اجازه
leaving
اجازه
by permission of
با اجازه
okay
اجازه
leave
اجازه
license
اجازه
ratification
اجازه
approval
اجازه
warrent
اجازه
searcher warrant
اجازه تفتیش
may i take it please
اجازه می فرمایید
searcher warrant
اجازه بازرسی
flight clearance
اجازه پرواز
if you please
با اجازه شما
imprimatur
اجازه چاپ
inofficial
بدون اجازه
lincense or cence
اجازه دادن
licensable
قابل اجازه
to admit of
اجازه دادن
to ask permission
اجازه خواستن
take in
<idiom>
اجازه دادن
billeting
اجازه نامه
without a by your leave
بی اجازه بی خداحافظی
billets
اجازه نامه
billeted
اجازه نامه
billet
اجازه نامه
go through
<idiom>
اجازه دادن
have it
<idiom>
اجازه دادن
transit bill
اجازه عبور
allow
اجازه دادن
to beg leave
اجازه رفتن
to obtain permission
اجازه گرفتن
to permit oneself
اجازه خواستن
suffers
اجازه دادن
suffered
اجازه دادن
suffer
اجازه دادن
audiences
اجازه حضور
audience
اجازه حضور
warranty
تعهدنامه اجازه
approach clearance
اجازه تقرب
to allow
اجازه دادن
permissive
اجازه دهنده
approach clearance
اجازه فرود
let
اجازه دادن
authorizations
اختیار اجازه
letting
اجازه دادن
acquisition authority
اجازه خرید
warranted
اجازه قانونی
warrant
اجازه قانونی
feu
اجازه همیشگی
authorizing
اجازه دادن
authorizes
اجازه دادن
authorize
اجازه دادن
authorising
اجازه دادن
authorises
اجازه دادن
warranting
اجازه قانونی
warrants
اجازه قانونی
by your leave
با اجازه شما
passports
اجازه مسافرت
passport
اجازه مسافرت
conge
اجازه عبور
lets
اجازه دادن
warranties
تعهدنامه اجازه
clearance
اجازه زدودگی
released
اجازه صدور
releases
اجازه صدور
authority
توانایی اجازه
authority
اجازه اعتبار
access
اجازه دخول
accessed
اجازه دخول
release
اجازه صدور
accesses
اجازه دخول
accessing
اجازه دخول
token
اجازه ورود
tokens
اجازه ورود
search warrant
اجازه تفتیش
passes
اجازه عبور
permits
اجازه دادن
forbids
اجازه ندادن
permit
اجازه دادن
licensing
اجازه نامه
license
اجازه نامه
forbid
اجازه ندادن
permitting
اجازه دادن
passed
اجازه عبور
pass
اجازه عبور
allowance
اجازه دادن
search warrants
اجازه تفتیش
allowances
اجازه دادن
connivance
اجازه ضمنی
power of procuration
اجازه نامه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com