English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (9 milliseconds)
English Persian
commune اجتماع تعاونی
communed اجتماع تعاونی
communes اجتماع تعاونی
communing اجتماع تعاونی
Other Matches
cooperative تعاونی
mutual تعاونی
friendlier تعاونی
co op تعاونی
friendlies تعاونی
friendliest تعاونی
friendly تعاونی
co-op تعاونی
co-ops تعاونی
cooperative society شرکت تعاونی
mutual company شرکت تعاونی
cooperative company شرکت تعاونی
cooperative شرکت تعاونی
multiple therapy درمان تعاونی
co-operative societies انجمنهای تعاونی
co-operative societies شرکتهای تعاونی
co operative societies انجمنهای تعاونی
co operative societies شرکتهای تعاونی
cooperative therapy درمان تعاونی
symbiosis زندگی تعاونی
producers cooperative company شرکت تعاونی تولید
phalanstery روابط تعاونی اجتماعی
consumers cooperative company شرکت تعاونی مصرف
savings and loan association صندوق پس انداز تعاونی ورهنی
friendly society انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly societies انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
milieux اجتماع
society اجتماع
communities اجتماع
societies اجتماع
community اجتماع
conjunction اجتماع
hurricanes اجتماع
milieu اجتماع
milieus اجتماع
assemblage اجتماع
assemblages اجتماع
meetings اجتماع
consensus اجتماع
meeting اجتماع
conjunctions اجتماع
hurricane اجتماع
reunions اجتماع
reunion اجتماع
mustering اجتماع
associations اجتماع
association اجتماع
unions اجتماع
union اجتماع
gathering اجتماع
gatherings اجتماع
procession اجتماع
processions اجتماع
public meeting اجتماع
muster اجتماع
commonweal اجتماع
socio- اجتماع
mustered اجتماع
musters اجتماع
therapeutic community اجتماع درمانی
official meeting اجتماع رسمی
klatch اجتماع خودمانی
klatsch اجتماع خودمانی
concourse محل اجتماع
flocculate اجتماع کردن
parading اجتماع مردم
turn out اجتماع ازدحام
aggregation اجتماع توده
concourses محل اجتماع
societal وابسته به اجتماع
society جامعه اجتماع
assembly اجتماع انجمن
crowd شلوغی اجتماع
crowds شلوغی اجتماع
congregates اجتماع کردن
congregated اجتماع کردن
congregate اجتماع کردن
rally اجتماع مجدد
rallies اجتماع مجدد
rallied اجتماع مجدد
parade اجتماع مردم
paraded اجتماع مردم
overloads اجتماع مهاجمان
collections اجتماع مجموعه
parades اجتماع مردم
societies جامعه اجتماع
overload اجتماع مهاجمان
congregating اجتماع کردن
meetings ملاقات اجتماع
meeting ملاقات اجتماع
overloaded اجتماع مهاجمان
collection اجتماع مجموعه
grass roots اجتماع محلی منشاء
ratag طبقات پایین اجتماع
pentapolis اجتماع پنج شهر
scurf شوره سر وازده اجتماع
the rabble طبقات پایین اجتماع
riots اجتماع و بلوا کردن
rioting اجتماع و بلوا کردن
franklin طبقه متوسط اجتماع
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
rioted اجتماع و بلوا کردن
trigon اجتماع سه ستاره باهم
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
community psychology روانشناسی اجتماع نگر
The various strata of society. طبقات مختلف اجتماع
lower class طبقه سوم [اجتماع]
subclass طبقه سوم [اجتماع]
underclass طبقه سوم [اجتماع]
guildhall محل اجتماع اصناف
guildhalls محل اجتماع اصناف
lower class سطح پایین [اجتماع]
riot اجتماع و بلوا کردن
scum طبقه وازده اجتماع
underclass سطح پایین [اجتماع]
subclass سطح پایین [اجتماع]
accru اجتماع فراهم شدگی
foyer مرکز اجتماع راهرو بزرگ
vespiary اجتماع زنبوران دستهای زنبور
lower class طبقه پست وپایین اجتماع
subclass طبقه پست وپایین اجتماع
underclass طبقه پست وپایین اجتماع
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
forum بازار محل اجتماع عموم
haunt محل اجتماع تبه کاران
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
guilds اتحادیه محل اجتماع اصناف
guild اتحادیه محل اجتماع اصناف
foyers مرکز اجتماع راهرو بزرگ
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
forums بازار محل اجتماع عموم
unsociable گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
forgather گرد امدن اجتماع کردن
communitarian عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
antisocial مخل اجتماع دشمن جامعه
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
haunts محل اجتماع تبه کاران
rout اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routs اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art [هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
casework مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower class طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower classes طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
antisocial مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
social disease بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com