English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (40 milliseconds)
English Persian
to feel humbled احساس فروتنی کردن
to be humbled احساس فروتنی کردن
Other Matches
to humble oneself فروتنی کردن
humblest فروتنی کردن
humble فروتنی کردن
abase oneself فروتنی کردن
condescend فروتنی کردن خود را پست کردن
condescended فروتنی کردن خود را پست کردن
condescends فروتنی کردن خود را پست کردن
cringed چاپلوسانه فروتنی کردن انقباض غیر ارادی ماهیچه
cringes چاپلوسانه فروتنی کردن انقباض غیر ارادی ماهیچه
cringing چاپلوسانه فروتنی کردن انقباض غیر ارادی ماهیچه
cringe چاپلوسانه فروتنی کردن انقباض غیر ارادی ماهیچه
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
appreciated احساس کردن
appreciates احساس کردن
appreciate احساس کردن
senses احساس کردن
sensed احساس کردن
appreciating احساس کردن
feels احساس کردن
feel احساس کردن
sense احساس کردن
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
to freeze احساس سردی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
scunner احساس نفرت کردن
wamble احساس تهوع کردن
to feel cold احساس سردی کردن
forefeel ازپیش احساس کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
demission فروتنی
lowlihead فروتنی
meekness فروتنی
humility فروتنی
lowliness فروتنی
self humiliation فروتنی
courteousness فروتنی
humbleness فروتنی
modesty فروتنی
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
submissively ازروی فروتنی
modesty عفت فروتنی
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
meekly از روی فروتنی یا افتادگی
lowlily از روی پستی یا فروتنی
modestly با ازرم از روی فروتنی
selfhumbling فروتنی خود شکنی
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
condescendingly ازروی فروتنی یامهربانی لطفا
humbly از روی فروتنی یا خضوع و خشوع
self abasement پست سازی یا تحقیر خود فروتنی
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
sentiment احساس
feeling احساس
aesthesiogenic احساس زا
esthesis احساس
sensation احساس
sense احساس
impressions احساس
sensations احساس
sensed احساس
sense حس احساس
senses حس احساس
sensed حس احساس
appriciation احساس
percipience احساس
sensing احساس
impression احساس
sense line خط احساس
thick skinned بی احساس
senses احساس
feelings احساس
apathetic بی احساس
apperception احساس
aesthsis احساس
gusto احساس
nostalgia احساس غربت
supersensory مافوق احساس
subjective sensation احساس غیرعینی
perceptions دریافت احساس
really احساس میکنم
amenability احساس مسئولیت
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
malease احساس مرض
guilt feeling احساس گناه
sensibilities احساس ودرک هش
aesthesia قوه احساس
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
sense switch گزینهء احساس
esthesiometer احساس سنج
sensibility احساس ودرک هش
sensorium مرکز احساس
carebaria احساس فشار در سر
feeler احساس کننده
sense organ عامل احساس
feelers احساس کننده
itchiness احساس خارش
handles احساس بادست
dual sensation احساس دوگانه
perception دریافت احساس
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
sensation of hunger احساس گرسنگی
impassible فاقد احساس
sense wire سیم احساس
aggro احساس پرخاشگری
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
malaise احساس مرض
handle احساس بادست
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
humiliation احساس حقارت
stolid فاقد احساس
euthymia احساس سرحالی
antipathy احساس مخالف
limen استانه احساس
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
pang احساس بد وناگهانی
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
stolidly فاقد احساس
inapprehensible نامفهوم غیرقابل احساس
traction sensation احساس کشیدگی پوست
palpability قابل احساس و لمس
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
referred sensation احساس جابه جا شده
hate one's guts <idiom> احساس انزجار از کسی
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
ill at ease <idiom> احساس عصبانیت وناراحتی
unreality feeling احساس ناواقعی بودن
impercipient بی احساس ادم بی بصیرت
anhedonia فقدان احساس لذت
ahedonia فقدان احساس لذت
give voice to <idiom> احساس ونظرت رابیان کن
sense winding سیم پیچ احساس
apperceptive وابسته به درک و احساس
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
esthesia فرفیت احساس و ادراک حساسیت
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
impassibly بی نشان دادن احساس درد
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
sensory وابسته به مرکز احساس حساس
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria بیقراری احساس ملالت وکسالت
a pang of love احساس رنج آور عشق
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
abklingen محو شدن تدریجی احساس
to t. on any one's corn احساس کسی راجریحه دارکردن
I'm not a bit hungry. یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
pins and needles احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
siege mentality احساس مورد حمله و خصومت بودن
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
membrane keyboard احساس کننده فشار را فعال میکند
impassively بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
valetudinarianism احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
(the) creeps <idiom> احساس تنفر ویا ترس شدید
prickling احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
he felt a t. on his shoulder احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
sensitive آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
to feel a pang of guilt ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
chilled to the bones <idiom> نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
to be on a guilt trip <idiom> احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
impalpably چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
He felt like he'd finally broken the jinx. او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
textile زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
He bought them expensive presents, out of guilt. او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
quadrature encoding سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com