Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
Other Matches
the five senses
حواس پنجگانه
sensed
حواس پنجگانه
sense
حواس پنجگانه
senses
حواس پنجگانه
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
I simply cant concentrate.
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
photo distance
مسافت اندازه گیری شده ازعکس هوایی مسافت روی عکس
time distance
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
mean free path for attenuation
مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
range scale
طبله برد مقیاس مسافت جدول مسافت
attenuation mean free path
مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
scattering mean free path
مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
mean free for scattering
مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
short international
مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
range section
قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
range component
عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
quintuplet
پنجگانه
quinquepartite
پنجگانه
quintet
پنجگانه
quintette
پنجگانه
five
پنجگانه
quintets
پنجگانه
quintuplets
پنجگانه
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
windsor round
مسابقه تیراندازی با 63 تیراز مسافت 06 متری و 63تیر از مسافت 05 متری و63 تیر از 04 متری با کمان
pentathlon
ورزشهای پنجگانه
pentathlons
ورزشهای پنجگانه
the great lakes
دریاچههای پنجگانه
modern pentathlon
پنجگانه مدرن
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
quintuple
ضرب در پنج پنجگانه
vehicle stopping distance
مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
pentarch
رئیس یک شهر از شهرهای پنجگانه
pentateuch
کتب پنجگانه عهد عتیق
the fire books of moses
اشعاریا کتابهای پنجگانه توراه
pentateuchal
وابسته به اسفار پنجگانه توریه
pentathlete
شرکت کننده در مسابقه پنجگانه دو و میدانی
mean free path absorption
مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
road distance
مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
absorption mean free path
مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
coincidence range finder
مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
distract
حواس
distracts
حواس
wool-gathering
حواس پرتی
wackiest
حواس پرت
collectedness
جمعی حواس
wacky
حواس پرت
abstractedly
با تفرقه حواس
abstractedness
تفرقه حواس
whackier
حواس پرت
whackiest
حواس پرت
wackiness
حواس پرتی
aprosexia
تفرقه حواس
mental defectives
اختلال حواس
wackier
حواس پرت
distraught
پریشان حواس
absentminded
حواس پرت
distraction
حواس پرتی
absent-mindedly
حواس پرت
attentions
خاطر حواس
absent-minded
حواس پرت
preoccupiedly
با حواس پریشان
absent minded
حواس پرت
distractions
حواس پرتی
sensuousness
وابستگی به حواس
preoccupied
پریشان حواس
attention
خاطر حواس
big five
بیشتر باthe بزرگان پنجگانه . نامی است که در کنفرانس صلح پاریس 9191 به فرانسه امریکا
intervention
دخالت
interference
دخالت
mediacy
دخالت
interventions
دخالت
sensorium
مرکز حواس اعضای حس
light headed
گیج حواس پرت
dysaesthesia
اختلال حواس جسمانی
wool gather
حواس پرت بودن
supersensible
ماوراء عالم حواس
light-headed
گیج حواس پرت
collected
دارای حواس جمع
to space out
پرت شدن حواس
featherhead
شخص پریشان حواس
off-putting
حواس پرت کننده
sensuous
وابسته به حواس یااحساسات
nitwit
ادم پریشان حواس
sensuously
وابسته به حواس یااحساسات
haptics
علم حواس پوستی
nitwits
ادم پریشان حواس
telemetering
ارزیابی کردن موشکها مسافت سنجی کردن مسافت سنجی
hand
دخالت کمک
to chop in
دخالت درگفتگوکردن
take part
دخالت کردن
to have a finger in the pie
دخالت کردن
handing
دخالت کمک
interfere
دخالت کردن
interferes
دخالت کردن
admix
دخالت کردن
participate
دخالت کردن
participated
دخالت کردن
participates
دخالت کردن
intervene
دخالت کردن
intervened
دخالت کردن
meddled
دخالت بیجاکردن
meddle
دخالت بیجاکردن
interfered
دخالت کردن
intervenes
دخالت کردن
meddlesomeness
دخالت بیجا
to strike in
دخالت کردن
meddling
دخالت بیجا
meddles
دخالت بیجاکردن
interferential
وابسته به دخالت
sofar
سیستم مسافت یابی صوتی دریایی نوعی روش مسافت یابی صوتی دریایی
preoccupiedly
با داشتن حواس در جای دیگر
self collected
دارای کف نفس حواس جمع
woolly headed
مغشوش گیج و حواس پرت
featherhead
ادم حواس پرت سبکسر
interposition
دخالت میانه گیری
to step in
دخالت کردن توامدن
exchange intervention
دخالت در بازار ارز
take part
دخالت یا شرکت کردن
wink at
<idiom>
اجازه دخالت ندادن
featherbrain
ادم حواس پرت پریشان خیال
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
intromit
دخالت کردن مزاحم شدن
come between
<idiom>
درروابط دونفر دخالت کردن
pentathlons
مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
pentathlon
مسابقه پنجگانه شامل پرش طول و پرتاب نیزه و دو 002متر و پرتاب دیسک و دو0051 متر
to listen with rapt attention
با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
hen hussy
مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
She's got a finger in every pie.
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
but for income
قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
automation
استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
mysticism
مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد
summary conviction
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
frustrations
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat driver
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
supervening impossibility of performance
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
classical economics
نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism
عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
sensed
حس احساس
gusto
احساس
sentiment
احساس
sense
احساس
sensing
احساس
percipience
احساس
senses
حس احساس
sensed
احساس
appriciation
احساس
senses
احساس
sensation
احساس
sensations
احساس
esthesis
احساس
impression
احساس
apperception
احساس
impressions
احساس
sense
حس احساس
feeling
احساس
thick skinned
بی احساس
sense line
خط احساس
aesthsis
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
feelings
احساس
apathetic
بی احساس
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
concertina fold
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
handles
احساس بادست
aggro
احساس پرخاشگری
handle
احساس بادست
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
nostalgia
احساس غربت
sensibility
احساس ودرک هش
amenability
احساس مسئولیت
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
antipathy
احساس مخالف
malaise
احساس مرض
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
guilt feeling
احساس گناه
euthymia
احساس سرحالی
esthesiometer
احساس سنج
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
impassible
فاقد احساس
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
dual sensation
احساس دوگانه
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
aesthesia
قوه احساس
sensibilities
احساس ودرک هش
carebaria
احساس فشار در سر
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
perceptions
دریافت احساس
supersensory
مافوق احساس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com