Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
Other Matches
fisure
درز شکافدار کردن
crannied
شکافدار
reft
شکافدار
gapped
شکافدار
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
reed & prince screw
پیچی با سر شکافدار
slotted casing
لوله شکافدار
concentration cell corrosion
نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
azimuth deviation
اختلاف گرای نجومی اختلاف سمت هواپیما
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
zone of rock fracture
ناحیهای از سنگ کره که دارای سنگهای شکافدار میباشد
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to instigate disturbances
تحریک اختلاف کردن
free air anomaly
اختلاف نیروی جاذبه زمین اختلاف جاذبه ازاد
dissimilate
ناجور و بی شباهت کردن سبب اختلاف شدن
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
difference in northing
اختلاف عرض جغرافیایی اختلاف عرض
overloads
زیاد پر کردن
propagated
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
increases
زیاد کردن
add
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
to run rup
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
heightening
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
ransack
زیاد کاوش کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
superheat
گرم کردن زیاد
ransacking
زیاد کاوش کردن
overrated
زیاد براورد کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overrates
زیاد براورد کردن
strain
کوشش زیاد کردن
overrating
زیاد براورد کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
overheated
زیاد گرم کردن
overheat
زیاد گرم کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
strains
کوشش زیاد کردن
overworks
کار زیاد کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
propagated
زیاد کردن پروردن
over excite
زیاد تحریک کردن
overwork
کار زیاد کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
propagating
زیاد کردن پروردن
add
زیاد کردن برد
ransacks
زیاد کاوش کردن
adds
زیاد کردن برد
overloads
زیاد بار کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overloaded
زیاد بار کردن
overload
زیاد بار کردن
overheats
زیاد گرم کردن
adding
زیاد کردن برد
overworking
کار زیاد کردن
overfreight
زیاد بار کردن
overworked
کار زیاد کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
overestimates
زیاد براورد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
overestimate
زیاد براورد کردن
overrate
زیاد براورد کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
difference
اختلاف
disputing
اختلاف
disparities
اختلاف
versatility
اختلاف
diversion
اختلاف
diversions
اختلاف
schism
اختلاف
dispute
اختلاف
quarrelling
اختلاف
discord
اختلاف
stour
اختلاف
disputes
اختلاف
disparity
اختلاف
quarrelled
اختلاف
mean square deviation
اختلاف
disagreements
اختلاف
compromis
حل اختلاف
variations
اختلاف
differences
اختلاف
misalignment
اختلاف
settlement of disputes
حل اختلاف
quarrel
اختلاف
divarication
اختلاف
disputed
اختلاف
disagreement
اختلاف
schisms
اختلاف
variance
اختلاف
quarreling
اختلاف
schismatism
اختلاف
discrepancy
اختلاف
variation
اختلاف
defferential
اختلاف
quarrels
اختلاف
quarreled
اختلاف
divided
<adj.>
در اختلاف
crosses
اختلاف مرافعه
deviations
اختلاف سمت
divisions
اختلاف تفرقه
inventory discrepancy
اختلاف موجودی
division
اختلاف تفرقه
disagreements
اختلاف ناسازگاری
crossest
اختلاف مرافعه
reconcilement
رفع اختلاف
parallax distortion
اختلاف منظر
parallax
اختلاف منظر
parallactic
اختلاف منظری
dissension
اختلاف شقاق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com