English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to run the show در کاری اختیار داری کردن
ended کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
empowering اختیار دادن
authorise اختیار دادن
empower اختیار دادن
empowered اختیار دادن
enabling اختیار دادن
enabled اختیار دادن
enable اختیار دادن
empowers اختیار دادن
enables اختیار دادن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
the proper time to do a thing برای کردن کاری
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
prone to do something آماده برای کردن کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertake توافق برای انجام کاری
can i do a for you کاری می توانم برای شمابکنم
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invitations عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
To arrange (fix up) something. ترتیب کاری را دادن
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to put any one up to something کسی را در کاری دستور دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
scratch file ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
redundant قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
scratchpad فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
CD WO مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
uberstreichen لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
to opt between alternatives یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
embriodery [آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
to press the button دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com