Dictiornary-Farsi | ادم ساده وزود باور | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
putty	ادم ساده وزود باور


Other Matches

gulls	ادم ساده لوح و زود باور
gull	ادم ساده لوح و زود باور
soap bubble	چیزجالب وزود گذر
Go and come back soon (quickly).	برو وزود برگرد
simple design	طرف کف ساده [هرگاه قسمتی و تمام فرش را بصورت ساده و بدون هیچگونه طرحی می بافند. نمونه آن فرش قائنات یا آستان قدس است که فضای بین لچک و ترنج کف ساده و قرمز می باشد.]
to keep early Šor good Šhours	زود خوابیدن وزود برخاستن
flashlight	نور برق اسا وزود گذر
flashlights	نور برق اسا وزود گذر
To live in a fools paradise .	گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
basics	یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic	یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
mirror carpet	طرح آینه [در این طرح زمینه اصلی فرش بصورت کاملا ساده و بدون هیچ نقش و نگاری بافته شده و تنها از یک یا دو حاشیه ساده استفاده می شود.]
structures	با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structure	با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structuring	با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
belief	باور
sceptically	کم باور
sceptical	کم باور
credence	باور
unbelievable	باور نکردنی
believe	باور کردن
incredible	باور نکردنی
tell it to the marines (Sweeney) <idiom>	باور نمیکنم
hard of belief	دیر باور
costive of belief	دیر باور
believed	باور کردن
untutored	زود باور
fall guys	زود باور
believes	باور کردن
disbelieving	باور نکردن
believable	باور کردنی
show me	دیر باور
pushover	زود باور
fall guy	زود باور
to take in	باور کردن
disbelieve	باور نکردن
incredulous	دیر باور
disbelieved	باور نکردن
credible	باور کردنی
disbelieves	باور نکردن
to give credence to something	به چیزی باور کردن
Seeing is believing . <proverb>	دیدن,باور کردن .
to put [place] credence in something	به چیزی باور کردن
unbelievers	بی اعتقاد دیر باور
unbelievable	غیر قابل باور
unbelievin	بی اعتقاد دیر باور
unbeliever	بی اعتقاد دیر باور
fairy tale	داستان باور نکردنی
fairy tales	داستان باور نکردنی
likelier	باور کردنی احتمالی
likeliest	باور کردنی احتمالی
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن
likely	باور کردنی احتمالی
likly	باور کردنی احتمالی
probable	باور کردنی امر احتمالی
I was a fool ( naïve enough) to believe her .	من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I dont believe a word of it ! A likely story ! Tell that to the marines!	تو گفتی ومنهم باور کردن !
truster	باور کننده امانت گذار
to be incredulous of anything	چیزیرا دیر باور کردن
to believe in somebody [something]	باور کردن کسی را [چیزی را]
i'm sure i did not mean it	باور کنیدمقصودم این نبود
inconceivable	غیر قابل ادراک باور نکردنی
an incredulous smile	لبخندی که نشانه باور نکردن باشد
You must be joking (kidding).	شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
Give the benefit of the doubt <idiom>	[باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
I'll take a leap of faith.	من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
When brothers quarrel, only fools believe. <proverb>	برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
baldest	ساده
clodhopper	ساده
incomposite	ساده
fructose	ساده
fraudless	ساده
clodhoppers	ساده
freestanding	ساده
balder	ساده
simple hearted	ساده دل
taffetized	ساده
sheepish	ساده دل
sheepishly	ساده دل
naif	ساده
bald	ساده
untutored	ساده
plain hearted	ساده دل
incomplex	ساده
free spoken	ساده گو
fanciless	ساده
semplice	ساده
unsophisticated	ساده
homespun	ساده
unmeaning	ساده
unassuming	ساده
frugal	ساده
simplistic	ساده
daff	ساده دل
inexpensive	ساده
unaadorned	ساده
idiot	ساده
simple minded	ساده دل
charmless	ساده
downright	ساده
simpleminded	ساده دل
simplex	ساده
artless	ساده
baldly	ساده
idiots	ساده
positive	ساده
simpler	ساده دل
plainer	ساده
plainest	ساده
simple-hearted <adj.>	ساده دل
innocent <adj.>	ساده دل
plains	ساده
seemly <adj.>	ساده دل
unceremonious	ساده
unceremoniously	ساده
simplest	ساده دل
simplest	ساده
plain	ساده
simpler	ساده
good-humored	ساده دل
explicit	ساده
unaffected	ساده
cleans	ساده
simple	ساده دل
simple	ساده
clean	ساده
conversable <adj.>	ساده دل
cleanest	ساده
expansive <adj.>	ساده دل
slick	ساده
cleaned	ساده
slickest	ساده
naive	ساده
plainly	بطور ساده
simple fraction	کسر ساده
simple magnet	مغناطیس ساده
simplified	ساده شده
lamblkin	ساده لوح
simple eye	چشم ساده
simple interest	سود ساده
lamblike	ساده لوح
reduces	ساده کردن
simple beam	تیره ساده
simple correlation	همبستگی ساده
nincompoop	ساده لوح
king post truss	خرپای ساده
simple beam	تیر ساده
nincompoops	ساده لوح
simple distillation	تقطیر ساده
simple bending	خمش ساده
credulousness	ساده لوحی
simplistic	ساده طبع
credulity	ساده لوحی
lamb	ادم ساده
lambs	ادم ساده
simple compression	فشار ساده
gullibility	ساده لوحی
in plain english	به انگلیسی ساده
empirical formula	فرمول ساده
dupable	ساده لوح
reducible	ساده شدنی
underhand service	سرویس ساده
sementem	معنی ساده
simple oscillator	نوسانگر ساده
flat rate	نرخ ساده
primary cell	پیل ساده
free spokenness	ساده گویی
plain rib	تیغه ساده
gowk	ساده لوح
gobemouche	ساده لوح
plain weave	بافت ساده
plain paper	کاغذ ساده
gaby	ساده لوح
frugal food	خوراک ساده
simple parry	دفاع ساده
clean collection	وصولی ساده
clean bill of lading	بارنامه ساده
infrugal	غیر ساده
simple truss	خرپای ساده
simpleminded	ساده لوح
simplex channel	مجرای ساده
ingenue	دختر ساده
simple attack	حمله ساده
simple average	میانگین ساده
simple structure	ساخت ساده
basic circuit	مدار ساده
simple stress	تنش ساده
clean bill	برات ساده
reducing	ساده کردن
cats paw	ساده لوح
galah	ساده لوح
simple schizophrenia	اسکیزوفرنی ساده
book keeping by single e.	دفترداری ساده
booby	ساده لوح
simple shear	برش ساده
martin	ساده لوح
goofed	ادم ساده
goof	ادم ساده
naivete	ساده لوحی
unskilled worker	کارگر ساده