English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
marplot ادم فضول مداخله کننده
Other Matches
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
intervenient مداخله کننده
intervener مداخله کننده
tamperer مداخله کننده
intevener مداخله کننده
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
prying فضول
prier فضول
blabbering فضول
pries فضول
intrusive فضول
blabbers فضول
pry فضول
busy body فضول
blabbered فضول
busybody فضول
busybodies فضول
obtrusive فضول
blab فضول
obtruder فضول
inquisitive فضول
inbearing فضول
blabbed فضول
blabbing فضول
blabber فضول
blabs فضول
pried فضول
babbler فضول
tamperer فضول
voyeur فضول
meddler فضول
voyeurs فضول
meddlesome فضول
nosy parker فضول
officious فضول
meddlesomes فضول
pryer فضول
an intrusive person ادم فضول
back-seat driver آدم فضول
nosey-parker آدم فضول
busy body ادم فضول
A meddler . a busybody . Nosey parker. فضول باشی
paul pry فضول اقا
busybodies ادم فضول
impertinence or nency فضول گستاخ
meddler ادم فضول
busybody ادم فضول
back-seat drivers آدم فضول
quidnunc ادم فضول
nosier دارای شامه تیز فضول
nosy دارای شامه تیز فضول
nosey دارای شامه تیز فضول
nosiest دارای شامه تیز فضول
rubberneck ادم فضول و خاله وارس جهانگرد
intrusive thoughts اندیشه هایی که بی اراده شخص بخاطرش می اید افکار فضول
interfere مداخله
to thrust oneself مداخله
interposal مداخله
interferes مداخله
interfered مداخله
intermediation مداخله
right to intervene حق مداخله
interference مداخله
pryer مداخله گر
meddlesome مداخله گر
officious مداخله کن
interventions مداخله
interposition مداخله
intervention مداخله
participation مداخله
intervention مداخله کردن
interlope مداخله کردن
non intervention عدم مداخله
interventions مداخله کردن
intermediary وساطت مداخله
nonintervention عدم مداخله
military intervention مداخله نظامی
intermediaries وساطت مداخله
undue بدون مداخله
meddles مداخله کردن
meddled مداخله کردن
interpose مداخله کردن
interposingly ازراه مداخله
meddle مداخله کردن
interposed مداخله کردن
interposes مداخله کردن
intervenes مداخله کردن
interventionist طرفدار مداخله
intervened مداخله کردن
interposing مداخله کردن
stickle مداخله کردن
intervene مداخله کردن
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
put in مداخله کردن رساندن
tamper مداخله وفضولی کردن
nonintervention سیاست عدم مداخله
intermediacy میانجی گری مداخله
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
interject در میان امدن مداخله کردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
take part مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
whetstone تیز کننده تند کننده
discriminant تفکیک کننده جدا کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
the producer and the consumer تولید کننده و مصرف کننده
modifiers اصلاح کننده تعدیل کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
vibrator ارتعاش کننده نوسان کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
cogitator اندیشه کننده مطالعه کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
insulator جدا کننده عایق کننده
acknowledger تصدیق کننده قبول کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
venerator تکریم کننده ستایش کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
toaster سرخ کننده برشته کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
gesticulant اشاره کننده وحرکت کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com