English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (2 milliseconds)
English Persian
chance medley ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Other Matches
Not that I remember . تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
psilanthropism عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
psilanthropy عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
necessaries در CLمنحصر به مایحتاج اولیه زندگی نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگی دارد
deferred exit انتقال کنترل به یک زیربرنامه در زمانی که قابل پیش بینی نبوده و حادثهای غیر مترقبه ان را مشخص میکند
corn-effect ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
even tual اتفاقی
chanceful اتفاقی
casuale اتفاقی
adventive اتفاقی
adventitiouse اتفاقی
accidentalism اتفاقی
incidental <adj.> اتفاقی
chancy اتفاقی
chanciest اتفاقی
extrinsic اتفاقی
flukey اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> اتفاقی
coincidental <adj.> اتفاقی
casual [not planned] <adj.> اتفاقی
adventitious <adj.> اتفاقی
pick up <idiom> اتفاقی
stochastic <adj.> اتفاقی
stochastical <adj.> اتفاقی
accidents اتفاقی
chancier اتفاقی
accident اتفاقی
haphazard <adj.> اتفاقی
chancing اتفاقی
chances اتفاقی
chanced اتفاقی
casualness اتفاقی
random <adj.> اتفاقی
chance اتفاقی
casual اتفاقی
haphazardly اتفاقی
randomly اتفاقی
accidental <adj.> اتفاقی
fluky اتفاقی
eventual اتفاقی
occasional اتفاقی
contingency اتفاقی
episodical اتفاقی
episodic اتفاقی
contingencies اتفاقی
fortuitous <adj.> اتفاقی
fortuitously <adv.> بطور اتفاقی
randomly اتفاقی الکی
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
crop up <idiom> اتفاقی پدیدارشدن
come across <idiom> اتفاقی دیدن
windfall profits سود اتفاقی
windfall loss زیان اتفاقی
windfall gains منافع اتفاقی
stochatic procedures رویههای اتفاقی
stochastic process فرایند اتفاقی
coincidentally <adv.> بطور اتفاقی
accidently <adv.> بطور اتفاقی
as it happens <adv.> بطور اتفاقی
at random <adv.> بطور اتفاقی
by accident <adv.> بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
by chance <adv.> بطور اتفاقی
by happenstance <adv.> بطور اتفاقی
happenstance وقایع اتفاقی
by hazard <adv.> بطور اتفاقی
incidentally <adv.> بطور اتفاقی
random اتفاقی الکی
accidentally <adv.> بطور اتفاقی
incidental works کارهای اتفاقی
incidental errors خطاهای اتفاقی
accidental war جنگ اتفاقی
accidentalness حالت اتفاقی
adventitiously بطور اتفاقی
casual labour کارگر اتفاقی
fortuitcus fault نقص اتفاقی
chromatic تصادفی اتفاقی
fortuitousness اتفاقی بودن
circumstantial evidence اماره اتفاقی
contingent liability بدهی اتفاقی
contingent profit سود اتفاقی
fortuitcus distortion اعوجاج اتفاقی
accidental reinforcement تقویت اتفاقی
incidental expenses مخارج اتفاقی
incidentals time زمان اتفاقی
accidental error خطای اتفاقی
incidental memory حافظه اتفاقی
incidental learning یادگیری اتفاقی
charring کار روزمزد و اتفاقی
char کار روزمزد و اتفاقی
jitter حرکت نامنظم اتفاقی
chare کار روزمزد و اتفاقی
accidental fall ضربه فنی اتفاقی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
hazardous معاملات قماری اتفاقی
chars کار روزمزد و اتفاقی
by accident or d. بطور اتفاقی یا عمدی
false selvage شیرازه تقلبی [هر نوع نخ اضافی که جزء پودهای اصلی نبوده و بدلیل تزئین و یا پوشاندن پارگی ها در محل شیرازه بدور تار پیچیده شود از این دسته محسوب شده و کاهش اصالت فرش را به همراه دارد.]
accident damage to property خسارت اتفاقی وارده بردارایی
randomize بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
sideshow موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshows موضوع فرعی انحراف اتفاقی
to happen to somebody برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
It was a mere accident that we met. ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water <idiom> هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
randomly بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
drop a hint <idiom> فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
fortuitism اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
reportable incident اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
random بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
His coming here was quite accidental. آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
fortuist کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com