English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
Other Matches
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to wish for something میل بچیزی داشتن
to havealiking for anything میل بچیزی داشتن
to have a thing at heart بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
to have views upon somthing چشم یاطمع بچیزی داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
load کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
capability قادر به انجام کاری بودن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to p in doing a thing در کاری پشت کار داشتن
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com