English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
Other Matches
high time <idiom> زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
from this time forth ازاین پس
later on ازاین پس
hence it is ازاین
from this time forward ازاین پس
on the score of neglect ازاین حیث
to this effect ازاین قرار
over and above گذشته ازاین
owing to this ازاین سبب
in a. to this گذشته ازاین
For this reason . In this respect. ازاین جهت
from this time forward ازاین ببعد
hereinbelow ازاین پایین تر
from this time forth ازاین ببعد
this wayŠplease ازاین راه بفرمایید
From now on. Henceforth. از حالابه بعد (ازاین پس)
superlunar بیرون ازاین جهان
across ازاین سو بان سو درمیان
f. this path ازاین راه برو
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
oscillate ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
oscillated ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
erenow پیش ازاین تااین تاریخ
to an overthwart بطور متقاطع ازاین سو بان سو
at an overthwart بطور متقاطع ازاین سو بان سو
oscillates ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
as follows بشرح ذیل ازاین قرار
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
he passed hence ازاین جهان رخت بربست
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money). من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
is he a the wiser for it ایا ازاین بابت عاقل تراست
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
Stop your little games (tricks). ازاین بازیها (حقه وکلکها )دست بردار
meerschaum هیدروسیلیکات منیزیم سرچپق یاسرقلیانی که ازاین سنگ ساخته میشود
The borrower is absolutely free to use the amount. وام گیرنده کاملا مختار به استفاده ازاین مبلغ است .
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present زمان حاضر زمان حال
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presented زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
seek time زمان جستجو زمان طلب
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
ethnography تشریح علمی نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
pub میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
across ازاین طرف بان طرف
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
von neuman morgensterm utility index شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
ticker [colloquial] [watch] زمان
times زمان
dates زمان
time-piece زمان
timepiece زمان
date زمان
clocks زمان ها
term زمان
simultaneously در یک زمان
away از ان زمان
stroking زمان
strokes زمان
stroked زمان
stroke زمان
thence از ان زمان
contemporaneous هم زمان
terming زمان
yet تا ان زمان
termed زمان
clock زمان
cotemporaneous هم زمان
thitherto تا ان زمان
whene'er هر زمان
cycle time زمان
synchronous هم زمان
synchrone هم زمان
zeitgeist زمان
time زمان
time of blowing زمان دم
time consuming زمان بر
time-consuming زمان بر
tempo زمان
tempos زمان
coinstantaneous هم زمان
period زمان
periods زمان
timed زمان
incidentals time زمان اتفاقی
inlet time زمان ورود
clocked با سنجش زمان
association time زمان تداعی
attack timing زمان بندی تک
clk زمان سنج
inoperative time زمان کسرخدمت
base period زمان مبنا
input time زمان اولیه
installation time زمان نصب
instruction time زمان دستورالعمل
civil time زمان عرفی
incidentals time زمان ضمنی
inactive time زمان غیرفعال
holding time زمان نگهداری
all crash زمان فوریت
coking time زمان کک سازی
compilation time زمان کامپایل
time span گذشت زمان
hour meter زمان شمار
time lag زمان مرده
adverb of time فرف زمان
in process of time بمرور زمان
dilation of time انبساط زمان
coking period زمان کک سازی
allocated time زمان نامی
idle time زمان بی باری
idle period زمان توقف
period گذشت زمان
prescriptions مرور زمان
chronometer زمان سنج
latency زمان بیکاری
lapse time زمان کاهش
timing زمان گیری
chronophobia زمان هراسی
timing زمان بندی
lead time زمان پیشگیری
blue moon زمان دراز
linkage time زمان پیوند
chromometer زمان سنج
light load period زمان بار کم
length of time طول زمان
leisure time زمان اسودگی
budget period زمان بودجه
chronograph زمان نگار
present tense زمان حال
dilation of time اتساع زمان
chronoscope زمان سنج
With passage of time . با گذشت زمان
intravitam در زمان زندگی
intravital در زمان زندگی
intervalometer زمان سنج
prescription مرور زمان
distribution time زمان توزیع
timing زمان احتراق
lapse of time مرور زمان
kill time زمان کشندگی
chronoscope زمان نما
timing زمان سنجی
kill time زمان خطر
load time زمان بارکردن
compile time زمان کامپایل
cutting time زمان اصلی
exposure time زمان نوردهی
expected time زمان تحمل
cycle time زمان دوره
execution time زمان اجرا
cycle time زمان سیکل
equilibrium time زمان تعادل
scheduling زمان بندی
exposure time زمان پرتوگیری
cutting time زمان برش
the past tense زمان گذشته
cycle time زمان تناوب
local time زمان محلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com