English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
from first to last ازاغازتا انجام
Search result with all words
from cover to cover ازاغازتا انجام کتاب
Other Matches
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
implementation انجام
effectuation انجام
sequels انجام
end all انجام
implementation انجام
sequel انجام
fulfillment انجام
transaction انجام
implemented انجام
execution انجام
implementing انجام
implement انجام
completion انجام
fulfilment انجام
at last سر انجام
implements انجام
commissions انجام
performance انجام
consummation انجام
achievement انجام
achievements انجام
compietion انجام
performances انجام
terminuse ad quem انجام
commissioning انجام
accomplishment انجام
commission انجام
enforcement انجام
make something happen انجام دادن
achievable <adj.> انجام شدنی
accomplishes انجام دادن
carry ineffect به انجام رساندن
accomplishing انجام دادن
actualize به انجام رساندن
honored انجام تعهد
honoring انجام تعهد
actualise [British] به انجام رساندن
accomplish انجام دادن
accomplish انجام دادن
implement انجام دادن
carry into effect انجام دادن
actions انجام کاری
put inpractice انجام دادن
accomplished انجام شده
action انجام کاری
carry into effect به انجام رساندن
feasibility توانایی انجام
put ineffect انجام دادن
make something happen به انجام رساندن
put ineffect به انجام رساندن
implement به انجام رساندن
put inpractice به انجام رساندن
contrivable <adj.> انجام شدنی
doable <adj.> انجام شدنی
charring انجام دادن
workable <adj.> انجام پذیر
executable <adj.> انجام پذیر
workable <adj.> انجام شدنی
repetition باز انجام
repetitions باز انجام
effectual انجام شدنی
effect انجام دادن
effected انجام دادن
makable <adj.> انجام شدنی
char انجام دادن
chars انجام دادن
paying انجام دادن
pays انجام دادن
impracticable <adj.> انجام نشدنی
inexecutable <adj.> انجام نشدنی
unfeasible <adj.> انجام نشدنی
makable <adj.> انجام پذیر
out and out انجام شده
out-and-out انجام شده
executable <adj.> انجام شدنی
repeat باز انجام
repeats باز انجام
practicable <adj.> انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> انجام شدنی
effecting انجام دادن
manageable <adj.> انجام شدنی
makeable <adj.> انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> انجام شدنی
achievable <adj.> انجام پذیر
contrivable <adj.> انجام پذیر
doable <adj.> انجام پذیر
successful نیک انجام
manipulation انجام با مهارت
practicable <adj.> انجام پذیر
possible [doable, feasible] <adj.> انجام پذیر
manageable <adj.> انجام پذیر
makeable <adj.> انجام پذیر
makable [spv. makeable] <adj.> انجام پذیر
pay انجام دادن
feasible <adj.> انجام پذیر
feasible <adj.> انجام شدنی
honors انجام تعهد
carry out انجام دادن
functor انجام دهنده
go through انجام دادن
godspeed پایان انجام
non performance عدم انجام
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
performable انجام دادنی
processing of the order انجام سفارش
put on انجام دادن
sonsy نیک انجام
fulfit انجام دادن
fulfill انجام دادن
from beginning to end ازابتداتا انجام
chare انجام دادن
completion of a contract انجام یک قرارداد
complier انجام دهنده
do up انجام دادن
pending در دست انجام
executable انجام پذیر
finalization انجام رسانی
for doing it برای انجام ان
from a to izzard از اغاز تا انجام
the d. of duty انجام وفیفه
thrust line خط حمله خط انجام تک
non-starters کار نا انجام
confrontational انجام اعتصاب
secondary action انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured انجام کاریدردرازمدت
unaided انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
make out <idiom> انجام دادن
non-starter کار نا انجام
do-it-yourself خود انجام
unaccomplished انجام نشده
to be fulfilled انجام گرفتن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to follow out انجام دادن
to go through انجام دادن
to make good انجام دادن
to put through انجام دادن
achiever انجام دهنده
honour انجام تعهد
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
bring into being به انجام رساندن
put into effect به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
make a reality به انجام رساندن
fulfill [American] به انجام رساندن
fulfil انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
honoured انجام تعهد
honouring انجام تعهد
honours انجام تعهد
perform انجام دادن
performed انجام دادن
performs انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
execute به انجام رساندن
carry out به انجام رساندن
execute انجام دادن
carry out انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
feasance انجام کار
performing انجام دهنده
administer انجام دادن
unfulfilled انجام نشده
accomplishable انجام دادنی
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com