English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
off the track ازخط پی گم کرده
Other Matches
off the rails بیرون ازخط
scan یکی ازخط وط افقی فسفری
scanned یکی ازخط وط افقی فسفری
scans یکی ازخط وط افقی فسفری
clubhouse turn انحنای پیست اسبدوانی پس ازخط پایان
passage of lines عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
puffy <adj.> پف کرده
soufflTs پف کرده
souffles پف کرده
gelid یخ کرده
turgid <adj.> پف کرده
i am 0 rials out of pocket کرده ام
puffed out <adj.> پف کرده
infusions دم کرده
infusion دم کرده
tumid <adj.> پف کرده
bloat پف کرده
unconsciously غش کرده
beastby کرده
bouffant پف کرده
off the trail پی گم کرده
puff pastry پف کرده
unconscious غش کرده
puffed <adj.> پف کرده
souffle پف کرده
fretty اماس کرده
fubsy قوز کرده
ghi کره اب کرده
iced ppa خنک کرده
he is worn with travel سفراوراخسته کرده
ghee کره اب کرده
fucate رنگ کرده
intumescent باد کرده
blown ورم کرده
nodular ورم کرده
began شروع کرده
pulled خشک کرده
let it be done کرده شود
indrawn جذب کرده
bunged up باد کرده
deep-rooted ریشه کرده
it is very easily done کرده میشود
inwrought از تو کار کرده
painted رنگ کرده
intumescent اماس کرده
in flower شکوفه کرده
fecit درست کرده
refined تمیز کرده
sweated عرق کرده
distent ورم کرده
mistaken اشتباه کرده
sawn اره کرده
deep rooted ریشه کرده
baggily بطورباد کرده
grown رشد کرده
clarified صاف کرده
beheld مشاهده کرده
strained صاف کرده
blubbery ورم کرده
billowy باد کرده
bendon نیت کرده
rooted ریشه کرده
enrooted ریشه کرده
picked پاک کرده
chose انتخاب کرده
whey شیرچرخ کرده
farthingale دامن پف کرده
farcie دلمه کرده
begotten تولید کرده
swollen ورم کرده
swollen اماس کرده
fled فرار کرده
purified پاک کرده
iced خنک کرده
risen طلوع کرده
farci دلمه کرده
educated تحصیل کرده
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
getting کسب کرده
inveterate ریشه کرده
carpeted فرش کرده
tumid <adj.> ورم کرده
puffy <adj.> ورم کرده
turgid <adj.> باد کرده
restrained لگام کرده
they have done their work را کرده اند
puffy <adj.> باد کرده
knotted ازدحام کرده
decorated زینت کرده
shot اصابت کرده
ventricular باد کرده
grown-ups رشد کرده
hidden پنهان کرده
protuberant باد کرده
tumid <adj.> باد کرده
puffed out <adj.> باد کرده
gets کسب کرده
airless گرفته یا دم کرده
tinned قوطی کرده
get کسب کرده
shots اصابت کرده
warm infusion چیز دم کرده
grown-up رشد کرده
puffed <adj.> باد کرده
testate وصیت کرده
smoothfaced صاف کرده
puffy <adj.> آماس کرده
tumid <adj.> آماس کرده
full grown رشدکامل کرده
turgid <adj.> آماس کرده
unruffled ارام کرده
turgid <adj.> ورم کرده
wedded ازدواج کرده
tumescent ورم کرده
self taught تحصیل کرده
full-grown رشدکامل کرده
puffed out <adj.> ورم کرده
puffed <adj.> ورم کرده
tumid اماس کرده
puffed <adj.> آماس کرده
overage کم رشد کرده
puffed out <adj.> آماس کرده
worked [been successful] <past-p.> کار کرده
fried سرخ کرده
clerisy طبقه تحصیل کرده
Now you are picking on me. حالادیگر به من بند کرده ای
cursed with porerty نفرین کرده به گدایی
angriest ورم کرده دژم
cowslip tea گل گاو زبان دم کرده
broiled meat گوشت سرخ کرده
cecils قیمه سرخ کرده
de- کرده را خنثی کردن
i am f.caught عجب گیری کرده ام
The door is jammed. در گیر کرده است.
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
shaveling ادم اصلاح کرده
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
school drop out ترک تحصیل کرده
saute در روغن سرخ کرده
newlywed تازه ازدواج کرده
a fried sausage یک سوسیس سرخ کرده
stum اب انگورتازه درخم کرده
grenadine مرغ دلمه کرده
fresco a wall دیوار سفید کرده را
dried fruit میوه خشک کرده
you are mistaken اشتباه کرده اید
turgescent باد کرده پرطمطراق
magdalen or lene فاحشه توبه کرده
tumid ورم کرده متورم
trigmous سه بار عروسی کرده
they are on strike اعتصاب کرده اند
the tribes are all up طغیان کرده اند
ranker افسر سربازی کرده
frying گوشت سرخ کرده
fry گوشت سرخ کرده
begun شروع کرده یا شده
fries گوشت سرخ کرده
forgotten فراموش کرده یا شده
tumescent اماس کرده اماسیده
foreseen پیش بینی کرده
ingrained دیرینه ریشه کرده
married عروسی کرده متاهل
hidden information اطلاعات پنهان کرده
cultured مهذب تحصیل کرده
made up مصنوعی بزک کرده
made-up مصنوعی بزک کرده
neutralized بیطرف کرده شده
angry ورم کرده دژم
angrier ورم کرده دژم
borne تحمل کرده یاشده
self-educated پیش خودتحصیل کرده
self educated پیش خودتحصیل کرده
well-worn زیاد کار کرده کهنه
he was inured to drudgery بجان کنی خو کرده بود
well worn زیاد کار کرده کهنه
i have served in the navy در نیروی دریایی خدمت کرده ام
You have rubbed your coat against some wet paint . کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )
he is on the wrong scent سر رشته کار را گم کرده است
neutralized states دول بیطرف کرده شده
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
passant تصویرجانوریکه دست خودرابلند کرده
He has collected what the other person. <proverb> هر چه این ریخته او جمع کرده.
testate متوفایی که وصیت کرده باشد
i own to having done it اقرار دارم که ان کار را کرده ام
i was in an awkword p بد جوری گیر کرده بودم
melba toast نان سرخ کرده وبرشته
Our car was stuck in the اتوموبیل ما در گه گیر کرده بود
rechauffe خوراک دوباره گرم کرده
contend مخالفت کرده با رقابت کردن
no pay nowork پول ندهندکار هم کرده نمیشود
contends مخالفت کرده با رقابت کردن
potted کوزه کرده ذدزفرف ریخته
contended مخالفت کرده با رقابت کردن
it needs to be done carefully باید بدقت کرده شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com