English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English Persian
frisk ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisked ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisking ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisks ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
Other Matches
frisks تفتیش وجستجو
frisk تفتیش وجستجو
frisking تفتیش وجستجو
frisked تفتیش وجستجو
inspects تفتیش کردن
inspected تفتیش کردن
inspecting تفتیش کردن
inspect تفتیش کردن
seach تفتیش کردن
inspected بازرسی کردن تفتیش کردن
inspect بازرسی کردن تفتیش کردن
inspects بازرسی کردن تفتیش کردن
inspecting بازرسی کردن تفتیش کردن
cavorted جست وخیز کردن
cavorting جست وخیز کردن
lopes جست وخیز کردن
cavorts جست وخیز کردن
loping جست وخیز کردن
lope جست وخیز کردن
cavort جست وخیز کردن
loped جست وخیز کردن
tumble جست وخیز کردن پریدن
leapfrog باجست وخیز حرکت کردن
tumbles جست وخیز کردن پریدن
skip جست وخیز کردن تپیدن
skylarks تفریح وجست وخیز کردن
hop جست وخیز کوچک کردن
leapfrogs باجست وخیز حرکت کردن
leapfrogging باجست وخیز حرکت کردن
skipped جست وخیز کردن تپیدن
hopping جست وخیز کوچک کردن
skylark تفریح وجست وخیز کردن
hops جست وخیز کوچک کردن
tumbled جست وخیز کردن پریدن
skips جست وخیز کردن تپیدن
leapfrogged باجست وخیز حرکت کردن
sikt باجست وخیز رقص کردن
hopped جست وخیز کوچک کردن
galumph جست وخیز نشاط انگیز کردن
searchingly تجسس تفتیش کردن وارسی کردن وارسی
search تجسس تفتیش کردن وارسی کردن وارسی
searched تجسس تفتیش کردن وارسی کردن وارسی
searches تجسس تفتیش کردن وارسی کردن وارسی
to exclaim with joy or anger ازخوشی یا خشم فریادزدن
radiant look نگاهی که حاکی ازخوشی یاامیدواری باشد
sprightly بانشاط
lighthearted بانشاط
vivaceous بانشاط
alacritous بانشاط
fresh بانشاط
freshest بانشاط
fresh- بانشاط
grig شخص مسرورو بانشاط
unwearied بانشاط خسته نشده
forage تلاش وجستجو برای علیق
foraging تلاش وجستجو برای علیق
forages تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
censorship تفتیش
detection تفتیش
inspection تفتیش
searched تفتیش
inquisitions تفتیش
searches تفتیش
inquisition تفتیش
searchingly تفتیش
search تفتیش
search warrant حکم تفتیش
searcher warrant اجازه تفتیش
search warrant اجازه تفتیش
court of inquiry دادگاه تفتیش
search warrants حکم تفتیش
courts of inquiry دادگاه تفتیش
search warrants اجازه تفتیش
visit بررسی تفتیش
right of visit حق بازرسی و تفتیش
boarding party تیم تفتیش
boarding parties تیم تفتیش
visited بررسی تفتیش
visits بررسی تفتیش
search warrants حکم تفتیش منزل
search warrant حکم تفتیش منزل
inspective وابسته به تفتیش و بازرسی
expertism تفتیش و رسیدگی خبره کارشناسی
water bailiffs مامور تفتیش کشتیها در بندر
checkroom اطاق تفتیش اثاث وبارمسافرین
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
inquisitions تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا
inquisition تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا
frisk جست وخیز
gambols جست وخیز
spring جست وخیز
frisking جست وخیز
springs جست وخیز
frisks جست وخیز
gambolling جست وخیز
frolicking جست وخیز
capers جست وخیز
capered جست وخیز
skitter جست وخیز
saltation جست وخیز
caper جست وخیز
gambolled جست وخیز
gambade جست وخیز
bound جست وخیز
frolic جست وخیز
frolicked جست وخیز
gambol جست وخیز
gamboled جست وخیز
exultance جست وخیز
tittup جست وخیز
capriole جست وخیز
frisked جست وخیز
frolics جست وخیز
gamboling جست وخیز
salience چابکی درجست وخیز
friskier جست وخیز کنان
friskiest جست وخیز کنان
saleintiant درحال جست وخیز
saliency چابکی درجست وخیز
saleint درحال جست وخیز
jumpingly جست وخیز کنان
lopes بجست وخیز دراوردن
loping بجست وخیز دراوردن
loped بجست وخیز دراوردن
lope بجست وخیز دراوردن
skippered جست وخیز کننده
skippers جست وخیز کننده
skippering جست وخیز کننده
frisky جست وخیز کنان
coltish جست وخیز کننده
skipper جست وخیز کننده
curvet شوخی جست وخیز
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
loping جست وخیز وشلنگ تخته
loped جست وخیز وشلنگ تخته
lope جست وخیز وشلنگ تخته
lopes جست وخیز وشلنگ تخته
sink or swim <idiom> افت وخیز درکاری داشتن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com