English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
knotted ازدحام کرده
Other Matches
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
hosting ازدحام
hosts ازدحام
crowds ازدحام
crowd ازدحام
throng ازدحام
thronged ازدحام
thronging ازدحام
hosted ازدحام
host ازدحام
congestion ازدحام
drove ازدحام
droves ازدحام
hoi polloi ازدحام
to do ازدحام
to-do ازدحام
crowding ازدحام
throngs ازدحام
swarm ازدحام
swarms ازدحام
press ازدحام
swarmed ازدحام
hurtling ازدحام
rabblement ازدحام
hurtles ازدحام
hurtled ازدحام
hurtle ازدحام
presses ازدحام
rush ازدحام مردم
congestion ازدحام انبوهی
scrouge ازدحام کردن
overcrowd ازدحام کردن
turn out اجتماع ازدحام
sserry ازدحام کردن
swarm ازدحام کردن
swarms ازدحام کردن
flocks ازدحام کردن
flocking ازدحام کردن
flocked ازدحام کردن
flock ازدحام کردن
rushed ازدحام مردم
rushing ازدحام مردم
swarmed ازدحام کردن
ochlophobia ازدحام هراسی
mobbing غوغا ازدحام کردن
mobbed غوغا ازدحام کردن
mobs غوغا ازدحام کردن
thronging هجوم ازدحام کردن
throngs هجوم ازدحام کردن
throng هجوم ازدحام کردن
thronged هجوم ازدحام کردن
mob غوغا ازدحام کردن
crowds ازدحام کردن چپیدن
presses ازدحام کردن اتوزدن
crowd ازدحام کردن چپیدن
press ازدحام کردن اتوزدن
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
rabble توده طبقات پست ازدحام
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
to mob somebody [something] بر سر کسی [چیزی] ازدحام کردن
inrush حمله بدرون ازدحام سوی درون
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
infusion دم کرده
puffed out <adj.> پف کرده
infusions دم کرده
puffy <adj.> پف کرده
soufflTs پف کرده
souffles پف کرده
gelid یخ کرده
turgid <adj.> پف کرده
souffle پف کرده
beastby کرده
puffed <adj.> پف کرده
unconscious غش کرده
unconsciously غش کرده
tumid <adj.> پف کرده
bloat پف کرده
i am 0 rials out of pocket کرده ام
off the trail پی گم کرده
bouffant پف کرده
puff pastry پف کرده
fled فرار کرده
deep-rooted ریشه کرده
swollen اماس کرده
indrawn جذب کرده
tumid <adj.> آماس کرده
swollen ورم کرده
overage کم رشد کرده
begotten تولید کرده
off the track ازخط پی گم کرده
unruffled ارام کرده
protuberant باد کرده
smoothfaced صاف کرده
self taught تحصیل کرده
refined تمیز کرده
picked پاک کرده
turgid <adj.> آماس کرده
deep rooted ریشه کرده
distent ورم کرده
chose انتخاب کرده
painted رنگ کرده
whey شیرچرخ کرده
puffed out <adj.> آماس کرده
puffed <adj.> آماس کرده
iced خنک کرده
risen طلوع کرده
pulled خشک کرده
blubbery ورم کرده
they have done their work را کرده اند
strained صاف کرده
billowy باد کرده
airless گرفته یا دم کرده
ventricular باد کرده
puffy <adj.> آماس کرده
bendon نیت کرده
tumid اماس کرده
baggily بطورباد کرده
beheld مشاهده کرده
clarified صاف کرده
grown رشد کرده
testate وصیت کرده
educated تحصیل کرده
tinned قوطی کرده
mistaken اشتباه کرده
restrained لگام کرده
warm infusion چیز دم کرده
rooted ریشه کرده
sweated عرق کرده
farcie دلمه کرده
sawn اره کرده
purified پاک کرده
carpeted فرش کرده
turgid <adj.> ورم کرده
wedded ازدواج کرده
intumescent اماس کرده
inwrought از تو کار کرده
iced ppa خنک کرده
ghi کره اب کرده
ghee کره اب کرده
hidden پنهان کرده
getting کسب کرده
gets کسب کرده
get کسب کرده
fucate رنگ کرده
fubsy قوز کرده
it is very easily done کرده میشود
tumid <adj.> ورم کرده
puffy <adj.> ورم کرده
worked [been successful] <past-p.> کار کرده
grown-ups رشد کرده
grown-up رشد کرده
inveterate ریشه کرده
puffy <adj.> باد کرده
puffed <adj.> ورم کرده
decorated زینت کرده
he is worn with travel سفراوراخسته کرده
in flower شکوفه کرده
intumescent باد کرده
puffed out <adj.> ورم کرده
fretty اماس کرده
full grown رشدکامل کرده
tumid <adj.> باد کرده
puffed out <adj.> باد کرده
blown ورم کرده
shot اصابت کرده
shots اصابت کرده
enrooted ریشه کرده
puffed <adj.> باد کرده
farci دلمه کرده
bunged up باد کرده
began شروع کرده
farthingale دامن پف کرده
fecit درست کرده
tumescent ورم کرده
nodular ورم کرده
let it be done کرده شود
full-grown رشدکامل کرده
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
turgid <adj.> باد کرده
fried سرخ کرده
they are on strike اعتصاب کرده اند
i am f.caught عجب گیری کرده ام
trigmous سه بار عروسی کرده
dried fruit میوه خشک کرده
ranker افسر سربازی کرده
clerisy طبقه تحصیل کرده
newlywed تازه ازدواج کرده
stum اب انگورتازه درخم کرده
cowslip tea گل گاو زبان دم کرده
grenadine مرغ دلمه کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com