English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
common law marriage ازدواج غیر رسمی
Search result with all words
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
Other Matches
marriage ازدواج پیمان ازدواج
marriages ازدواج پیمان ازدواج
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
review بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary مامور رسمی مقام رسمی
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
marriages ازدواج
hymens ازدواج
marriage ازدواج
marriageable age ازدواج
hymen ازدواج
spousal ازدواج
matrimony ازدواج
marry ازدواج کردن
marries ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
mesalliance ازدواج با زیردستان
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
affiance پیمان ازدواج
single ازدواج نکرده
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
matrimony ازدواج نکاح
matrimonial مربوط به ازدواج
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
mismatch ازدواج ناجور
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
remarriage ازدواج مجدد
registration of marriage ثبت ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
dissolution of marriage انحلال ازدواج
gamophobia ازدواج هراسی
match ازدواج زورازمایی
matches ازدواج زورازمایی
marriage registry دفتر ازدواج
marriage line گواهینامه ازدواج
marriage bed قباله ازدواج
temporary marriage ازدواج موقت
civil marriages ازدواج محضری
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
wive ازدواج کردن
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
wedder ازدواج کننده
post nuptial بعد از ازدواج
nullity of marriage بطلان ازدواج
civil marriage ازدواج محضری
wedded وابسته به ازدواج
wedded ازدواج کرده
joins ازدواج کردن
to take to wife ازدواج کردن با
misogamist بیزار از ازدواج
misogamy بیزاری از ازدواج
misogamy ازدواج ستیزی
termination of marriage فسخ ازدواج
soles ازدواج نکرده
premarital پیش از ازدواج
join ازدواج کردن
sole ازدواج نکرده
joined ازدواج کردن
nubile قابل ازدواج و همسری
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
ban اعلان ازدواج در کلیسا
banning اعلان ازدواج در کلیسا
newlywed تازه ازدواج کرده
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
marriage line عقدنامه سند ازدواج
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
bans اعلان ازدواج در کلیسا
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
official رسمی
formmal رسمی
orthodox رسمی
institutional رسمی
solemn رسمی
formal رسمی
return گزارش رسمی
functions ایین رسمی
letter de chancellerie نامه رسمی
legalization شناسایی رسمی
intrant ورود رسمی
insigne مدال رسمی
mare's tail هپوریس رسمی
stand on ceremony <idiom> رسمی بودن
returned گزارش رسمی
returning گزارش رسمی
returns گزارش رسمی
function ایین رسمی
functioned ایین رسمی
insigne نشان رسمی
formal group گروه رسمی
formal education اموزش رسمی
formal accountability ذیحسابی رسمی
extra official غیر رسمی
audience ملاقات رسمی
audiences ملاقات رسمی
driss uniform لباس رسمی
dress uniform انیفرم رسمی
officials مقامات رسمی
dress suit لباس رسمی شب
formal review سان رسمی
contracts under seal عقد رسمی
positioned شغل رسمی
hansard مذاکرات رسمی
state religion مذهب رسمی
position شغل رسمی
formal review بررسی رسمی
tux لباس رسمی
prothonotary سردفتراسناد رسمی
prontonotary سردفتراسناد رسمی
reprimand توبیخ رسمی
reprimanded توبیخ رسمی
reprimanding توبیخ رسمی
reprimands توبیخ رسمی
throwaway غیر رسمی
officiously بطورغیر رسمی
public submission مناقصه رسمی
card-carrying عضو رسمی
statute mile مایل رسمی
vestment لباس رسمی
standard time زمان رسمی
speedwell سیزاب رسمی
solemn form طریقه رسمی
smallage کرفس رسمی
semiofficial نیمه رسمی
semiformal نیمه رسمی
semi officially بطورنیم رسمی
semi official نیمه رسمی
officialize رسمی کردن
official religion دین رسمی
official channels طرق رسمی
official channels مجاری رسمی
official authorities مراجع رسمی
official document سند رسمی
noterial document سند رسمی
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
free and easy <idiom> غیر رسمی
official communications ابلاغیه رسمی
official deed سند رسمی
official receipt رسید رسمی
official rate نرخ رسمی
official prices قیمتهای رسمی
official meeting اجتماع رسمی
official meeting ملاقات رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com