English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
he is unable to speak ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
Other Matches
he was about to say میخواست بگوید
he was about to say رفت که بگوید
He would never retract . هر چه بگوید همان است
he does not scruple to say باک نداردازاینکه بگوید
why need he say that چرا باید این سخن را بگوید
perjurer کسیکه در دادگاه مغایرباسوگند خود دروغ بگوید
illiterate که نمیتواند بخواند
fix آن نمیتواند تغییر کند
fixes آن نمیتواند تغییر کند
an ill quarrels with his tool نمیتواند برقصد میگویدزمینش کج است
queen can do no wrong ملکه نمیتواند خطا کند
nemo agit in seipsum هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
greet درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
rejection خطای اسکنرکه نمیتواند یک حرف را بخواند وحرف خالی را میکند
nemo dat quod non habet هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
Energy Star استانداردی در صفحه نمایش کامپیوتر یا سایر وسایل الکتریکی برای اینکه بگوید محصول به خوبی طراحی شده است و الکتریسیته را هدر نمیدهد
interrupts سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupt سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupting سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
outputs که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
res inter alios debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
output که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
self- سیستمم کد گذاری حروف خطا یا نامناسب را تشخیص دهد ولی نمیتواند ترمیم کند
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
snookered وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
novatio non presumiter تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
glassine نوعی کاغذ نازک شفاف یانیمه شفاف که هوا یا روغن از ان نمیتواند عبور کند
peripheral UPC که نمیتواند دستورات را با سرعت طبیعی اجرا کند به علت رسانه جانبی کند
dumb terminal وسیله جانبی که فقط میتواند داده را از یک کامپیوتر دریافت کند ولی نمیتواند آن را پردازش کند
sequential نوعی کامپیوتر که باید هر دستورکامل شود پیش از اینکه بعدی شروع شود وبنابراین نمیتواند پردازش همزمان را مدیریت کند
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
defacto recognition شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
acknowledging 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledges 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledge 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
send only device دستگاهی شبیه یک ترمینال که قادر است داده ها را به کامپیوتر ارسال کند ولی نمیتواند داده ها را از ان دریافت کند
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
retour sans protet اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
utterances گفتن
mouthed گفتن
get out گفتن
saith گفتن
utterance گفتن
relates گفتن
relate گفتن
informs گفتن
informing گفتن
inform گفتن
mouthing گفتن
mouths گفتن
tell گفتن
pshaw اه گفتن
telling-off گفتن
bubbling گفتن
tells گفتن
adduse گفتن
utter گفتن
uttered گفتن
utters گفتن
bubbles گفتن
iteration گفتن
bubbled گفتن
rehearsing گفتن
rehearses گفتن
mouth گفتن
rehearsed گفتن
rehearse گفتن
bubble گفتن
to give utterance to گفتن
say گفتن
to weep out گفتن
to tell a story گفتن
vituperate بد گفتن
says گفتن
viyuperate بد گفتن
let (someone) know <idiom> گفتن
let out <idiom> گفتن
confide محرمانه گفتن
confided محرمانه گفتن
screams ناگهانی گفتن
screamed ناگهانی گفتن
confides محرمانه گفتن
to tell a joke بذله ای گفتن
communing راز دل گفتن
communes راز دل گفتن
scream ناگهانی گفتن
communed راز دل گفتن
commune راز دل گفتن
to tell a joke جوکی گفتن
commiserating تسلیت گفتن بر
salutes تهنیت گفتن
saluted تهنیت گفتن
salute تهنیت گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom> تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom> تملق گفتن
tell the truth حقیقت را گفتن
weasels دروغ گفتن
weasel دروغ گفتن
whiff دروغ گفتن
twaddle چرند گفتن
saluting تهنیت گفتن
to regurgitate شر و ور تکراری گفتن
overstating اغراق گفتن در
overstates اغراق گفتن در
overstated اغراق گفتن در
overstate اغراق گفتن در
speaks سخن گفتن
speak سخن گفتن
reviles ناسزا گفتن
reviled ناسزا گفتن
revile ناسزا گفتن
interjects بطورمعترضه گفتن
interjecting بطورمعترضه گفتن
interjected بطورمعترضه گفتن
interject بطورمعترضه گفتن
commiserates تسلیت گفتن بر
commiserated تسلیت گفتن بر
to trot out شر و ور تکراری گفتن
extol آفرین گفتن
giggling سخن گفتن
giggles سخن گفتن
giggled سخن گفتن
giggle سخن گفتن
swears ناسزا گفتن
swear ناسزا گفتن
rejoins در پاسخ گفتن
rejoining در پاسخ گفتن
rejoined در پاسخ گفتن
rejoin در پاسخ گفتن
extoll آفرین گفتن
commiserate تسلیت گفتن بر
to draw the long bow اغراق گفتن
to put it on اغراق گفتن
to sigh out با اه وحسرت گفتن
to speak through one's nose سخن گفتن
to spoke the t. راست گفتن
to take the floor سخن گفتن
to talk nonsense مهمل گفتن
to talk nonsense چرند گفتن
to talk tall گزاف گفتن
to say a word سخن گفتن
say a word سخن گفتن
to tell a lie دروغ گفتن
rime شعر گفتن
to tell the truth راست گفتن
to yell out با نعره گفتن
pitch a yarn قصه گفتن
to pull اغراق گفتن
speak the trurh راست گفتن
speak the trurh صادقانه گفتن
to draw the long اغراق گفتن
to pile it on اغراق گفتن
to blunder out جویده گفتن
to blunder out بی فکرانه گفتن
to bid welcome خوشامد گفتن
to bid a بدرود گفتن
to bellow out بانعره گفتن
to bellow forth با نعره گفتن
to throw the hatchet اغراق گفتن
to a. oneself سخن گفتن
tallyho اهای گفتن
take leave of بدرود گفتن با
to make a remark سخن گفتن
tack tall گزاف گفتن
sweet talk تملق گفتن
pass a remark سخنی گفتن
panegyrize مدح گفتن
gnosticize عرفان گفتن
bullshit مزخرف گفتن
to bid a وداع گفتن
fabulize افسانه گفتن
enounce به صراحت گفتن
To speak the truth. حقیقت را گفتن
To get someones goat To utter blasphemies . کفر گفتن
doxologize ستایش گفتن
come clean <idiom> راست گفتن
crack a joke <idiom> جوک گفتن
call bad names ناسزا گفتن
bootlick تملق گفتن از
avouch اشکارا گفتن
allegorize مثل گفتن
adulate مدح گفتن
ad-libs فیالبداهه گفتن
ad-libbing فیالبداهه گفتن
ad-libbed فیالبداهه گفتن
outvoice موثرترسخن گفتن از
outvoice بلندترسخن گفتن از
nuncupate زبانی گفتن
twadle چرند گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com