English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
unregarded ازقلم افتاده
Other Matches
slip ازقلم انداختن
slips ازقلم انداختن
slipped ازقلم انداختن
skips ازقلم اندازی سفید گذاردن قسمتی ازنقاشی
skipped ازقلم اندازی سفید گذاردن قسمتی ازنقاشی
skip ازقلم اندازی سفید گذاردن قسمتی ازنقاشی
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
crest fallen افتاده
out of date از مد افتاده
whacked از پا افتاده
old fashioned از مد افتاده
riper جا افتاده
elliptic افتاده
fallen افتاده
mellows جا افتاده
mellowing جا افتاده
mellowed جا افتاده
modest افتاده
meek افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
footworn از پا افتاده
mellow جا افتاده
downfallen افتاده
old hat از مد افتاده
ripest جا افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
unassuming افتاده
ripe جا افتاده
flagging افتاده
low افتاده
short winded از نفس افتاده
remotely دور افتاده
short of breath از نفس افتاده
lame ducks از کار افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
commonplace پیش پا افتاده
banal پیش پا افتاده
meshed درهم جا افتاده
delayed عقب افتاده
unassertive افتاده حال
delayed به تاخیر افتاده
seedy از کار افتاده
lame duck از کار افتاده
copybook پیشپا افتاده
compromised به خطر افتاده
noneffective از کار افتاده
mity کزم افتاده
long face لب و لوچه افتاده
hanging gale اجاره پس افتاده
cyma recta موجی افتاده
jugate روی هم افتاده
decurrent پایین افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
demimonde عقب افتاده
in register روی هم افتاده
dowm از کار افتاده
not operationally ready از کار افتاده
backrent اجارهء پس افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
arrear بدهی پس افتاده
protrudent بیرون افتاده
proleptic پیش افتاده
impassionate بهوس افتاده
hors de combat از کار افتاده
installed از کار افتاده
outland دور افتاده
out of order از کار افتاده
back rent اجاره پس افتاده
obvolute رویهم افتاده
he fell prone دمر افتاده
recluses دور افتاده
obsolete ازکار افتاده
nutant پایین افتاده
deadline از کار افتاده
deadlines از کار افتاده
trite پیش پا افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
deferred عقب افتاده
back بدهی پس افتاده
backward عقب افتاده
backwards عقب افتاده
lowliest صغیر افتاده
lowly صغیر افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
retarded عقب افتاده
outlying دور افتاده
backs بدهی پس افتاده
tatty پیش پا افتاده
ordinary پیش پا افتاده
outstanding عقب افتاده
outstandingly عقب افتاده
lowlier صغیر افتاده
overlapping رویهم افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
slack جای افتاده یا شل
slackest جای افتاده یا شل
slacks جای افتاده یا شل
old hat پیش پا افتاده
recluse دور افتاده
prostrating بخاک افتاده
prostrate بخاک افتاده
winded از نفس افتاده
prostrates بخاک افتاده
prostrated بخاک افتاده
inferior ovary تخمدان پایین افتاده
inferior calyx کاسه پایین افتاده
logjam کارهای عقب افتاده
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
to be out of luck <idiom> از اسب افتاده بودن
to have bad luck <idiom> از اسب افتاده بودن
interjacent میانی در میان افتاده
out of gear ازدنده بیرون افتاده
stalled tank تانک از کار افتاده
remote site محل دور افتاده
self-effacing باحیا افتاده فروتن
outfield مزرعه دور افتاده
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
leading current شدت پیش افتاده
slothful دیرپای عقب افتاده
serotine عقب افتاده دیر رس
back rent کرایه عقب افتاده
well-worn پیش پا افتاده معمولی
arrear دین عقب افتاده
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
pulled شکسته شده افتاده
quotidian روزمره پیش پا افتاده
outpost پاسگاه دور افتاده
outposts پاسگاه دور افتاده
seedy بتخم افتاده مندرس
arrears بدهیهای عقب افتاده
back pay حقوق عقب افتاده
outback جای دور افتاده
well worn پیش پا افتاده معمولی
evader دور افتاده از یکان
seared خشکیده از کار افتاده
defeature از شکل افتاده گی بیقوارگی
sear خشکیده از کار افتاده
sears خشکیده از کار افتاده
platitudinous تکراری و پیش پا افتاده کردن
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
unfrequented دور افتاده تکرار نشدنی
My rent has been postponed. اجاره ام عقب افتاده است
a quiet backwater محل آرام و عقب افتاده
The first line is left out. سطر اول جا افتاده است
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
a rural backwater محل روستایی عقب افتاده
toddler کودک تازه براه افتاده
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
islet جای پرت ودور افتاده
islets جای پرت ودور افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
down میله افتاده واخراج توپزن
advanced ترقی کرده پیش افتاده
orphans جدا افتاده در صفحه اخر
retarding بتعویق انداختن عقب افتاده
orphaned جدا افتاده در صفحه اخر
orphan جدا افتاده در صفحه اخر
My name has been left out . اسم من از قلم افتاده است
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
deadlined equipment لوازم و تجهیزات از کار افتاده
demode ازمد افتاده کهنه شده
retard بتعویق انداختن عقب افتاده
toddlers کودک تازه براه افتاده
toddled کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
podunk شهر کوچک ودور افتاده
retards بتعویق انداختن عقب افتاده
bay چه قبل اتفاق افتاده است
impassioned تهییج شده بهوس افتاده
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
i am behind in my rent کرایه خانه ام عقب افتاده است
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
low browed پایین افتاده دارای سردر کوتاه
shibboleths امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
shibboleth امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
That's old hat! <idiom> این که آشنا و مکرر [پیش پا افتاده ] است!
The region became an economic backwater. این ناحیه از نظر اقتصادی عقب افتاده شد.
fill تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
fills تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
She has circles under hereyes. زیر چشمهایش گود افتاده ( ناشی از لاغری )
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gamodeme نژاد دور افتاده یا منزوی موجود زنده
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
pinfall تعداد میلههای افتاده با یک گوی بولینگ ضربه فنی کشتی
c. prefrential shares سهامی که سود پس افتاده انهایکی باسود جاری انهاپرداخته شود
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com