English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
to be out of luck <idiom> از اسب افتاده بودن
to have bad luck <idiom> از اسب افتاده بودن
Other Matches
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
whacked از پا افتاده
elliptic افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
footworn از پا افتاده
modest افتاده
meek افتاده
old hat از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
fallen افتاده
ripest جا افتاده
ripe جا افتاده
downfallen افتاده
riper جا افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
mellows جا افتاده
mellowing جا افتاده
mellowed جا افتاده
mellow جا افتاده
out of date از مد افتاده
flagging افتاده
low افتاده
old fashioned از مد افتاده
crest fallen افتاده
unassuming افتاده
noneffective از کار افتاده
short of breath از نفس افتاده
outlying دور افتاده
slack جای افتاده یا شل
short winded از نفس افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
overlapping رویهم افتاده
he fell prone دمر افتاده
hanging gale اجاره پس افتاده
not operationally ready از کار افتاده
nutant پایین افتاده
lowly صغیر افتاده
ordinary پیش پا افتاده
banal پیش پا افتاده
obvolute رویهم افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
demimonde عقب افتاده
backs بدهی پس افتاده
prostrates بخاک افتاده
obsolete ازکار افتاده
lowliest صغیر افتاده
protrudent بیرون افتاده
lowlier صغیر افتاده
proleptic پیش افتاده
decurrent پایین افتاده
back بدهی پس افتاده
outstandingly عقب افتاده
prostrate بخاک افتاده
deferred عقب افتاده
trite پیش پا افتاده
deadlines از کار افتاده
deadline از کار افتاده
prostrated بخاک افتاده
prostrating بخاک افتاده
out of order از کار افتاده
backwards عقب افتاده
outland دور افتاده
cyma recta موجی افتاده
outstanding عقب افتاده
dowm از کار افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
unassertive افتاده حال
compromised به خطر افتاده
long face لب و لوچه افتاده
in register روی هم افتاده
impassionate بهوس افتاده
back rent اجاره پس افتاده
hors de combat از کار افتاده
installed از کار افتاده
mity کزم افتاده
copybook پیشپا افتاده
jugate روی هم افتاده
retarded عقب افتاده
meshed درهم جا افتاده
delayed به تاخیر افتاده
seedy از کار افتاده
lame duck از کار افتاده
lame ducks از کار افتاده
recluses دور افتاده
remotely دور افتاده
recluse دور افتاده
unregarded ازقلم افتاده
old hat پیش پا افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
delayed عقب افتاده
backrent اجارهء پس افتاده
arrear بدهی پس افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
commonplace پیش پا افتاده
winded از نفس افتاده
tatty پیش پا افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
slacks جای افتاده یا شل
slackest جای افتاده یا شل
backward عقب افتاده
well worn پیش پا افتاده معمولی
defeature از شکل افتاده گی بیقوارگی
back rent کرایه عقب افتاده
outback جای دور افتاده
stalled tank تانک از کار افتاده
interjacent میانی در میان افتاده
seared خشکیده از کار افتاده
evader دور افتاده از یکان
sear خشکیده از کار افتاده
sears خشکیده از کار افتاده
seedy بتخم افتاده مندرس
arrears بدهیهای عقب افتاده
well-worn پیش پا افتاده معمولی
back pay حقوق عقب افتاده
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
slothful دیرپای عقب افتاده
inferior ovary تخمدان پایین افتاده
outposts پاسگاه دور افتاده
logjam کارهای عقب افتاده
pulled شکسته شده افتاده
serotine عقب افتاده دیر رس
quotidian روزمره پیش پا افتاده
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
leading current شدت پیش افتاده
remote site محل دور افتاده
inferior calyx کاسه پایین افتاده
arrear دین عقب افتاده
outfield مزرعه دور افتاده
self-effacing باحیا افتاده فروتن
outpost پاسگاه دور افتاده
out of gear ازدنده بیرون افتاده
podunk شهر کوچک ودور افتاده
The first line is left out. سطر اول جا افتاده است
My rent has been postponed. اجاره ام عقب افتاده است
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
unfrequented دور افتاده تکرار نشدنی
bay چه قبل اتفاق افتاده است
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
My name has been left out . اسم من از قلم افتاده است
retards بتعویق انداختن عقب افتاده
toddlers کودک تازه براه افتاده
islet جای پرت ودور افتاده
impassioned تهییج شده بهوس افتاده
retarding بتعویق انداختن عقب افتاده
retard بتعویق انداختن عقب افتاده
orphan جدا افتاده در صفحه اخر
orphaned جدا افتاده در صفحه اخر
orphans جدا افتاده در صفحه اخر
down میله افتاده واخراج توپزن
demode ازمد افتاده کهنه شده
deadlined equipment لوازم و تجهیزات از کار افتاده
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
toddler کودک تازه براه افتاده
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
islets جای پرت ودور افتاده
advanced ترقی کرده پیش افتاده
a quiet backwater محل آرام و عقب افتاده
a rural backwater محل روستایی عقب افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
platitudinous تکراری و پیش پا افتاده کردن
toddled کودک تازه براه افتاده
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
shibboleths امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
i am behind in my rent کرایه خانه ام عقب افتاده است
low browed پایین افتاده دارای سردر کوتاه
shibboleth امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
The region became an economic backwater. این ناحیه از نظر اقتصادی عقب افتاده شد.
That's old hat! <idiom> این که آشنا و مکرر [پیش پا افتاده ] است!
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
fills تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
fill تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
gamodeme نژاد دور افتاده یا منزوی موجود زنده
She has circles under hereyes. زیر چشمهایش گود افتاده ( ناشی از لاغری )
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com