English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
Nothing wI'll come out of this. از اینکار چیزی درنمی آید
Other Matches
I cant figure it out . I cant make it out at all . I am all at sea.ر من که سر درنمی آورم
It doesnt accord with my calulations. با حساب من جور درنمی آید
It wont work out in practice . درعمل درست درنمی آید
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
You wont reget it. You wont lose by it . از اینکار بد نخواهی دید
It is not possible ( feasible , practicable) . اینکار عملی نیست
Be a good chap(fellow)and do it. جان من اینکار راانجام بد ؟
There is nothing to be ashamed lf . ( اینکار ) خجالت ندارد
He is a pastmaster at it . خدای اینکار است
What is the motive ( design) ? غرض از اینکار چیست ؟
Shen wI'll the work be complete? اینکار کی کامل می شود ؟
you shall smart for it سزای اینکار را خواهید دید
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
so and so اینکار وانکار چنین وچنان
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
I have pledged ( staked ) my reputation on it . شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
it wasdone in no time اینکار چندان وقتی نبرد
so-and-so اینکار وانکار چنین وچنان
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work. برای اینکار جان می دهد
He did it with his fathers knowledge. با اطلاع پدرش اینکار راکرد
His action is in the nature of sour grapes. اززور پسی اینکار رامی کند
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
The minisiter cant cope with it. از دست وزیر اینکار بر نمی آید
He wI'll give a good account of himself. خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
i know how to do it میدانم چطور باید اینکار را کرد
He is cut out for it ( this job ). برای اینکار ساخته شده است
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
I'll eat my hat if I dont do it . اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
tentering دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
sizing آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
anything چیزی
aught چیزی
indigence بی چیزی
light purse بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
destitution بی چیزی
something چیزی
something یک چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
make something do با چیزی تا کردن
mindful of anything ملتفت چیزی
mindful of anything باخبر از چیزی
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
no matter چیزی نیست
to grieve over anything برای چیزی
longhair علاقمند به چیزی
long haired علاقمند به چیزی
nothing was left over چیزی زیادنیامد
not that i know of چیزی که من بدانم نه
consigns سپردن چیزی به
use [of something] استفاده [از چیزی]
consigning سپردن چیزی به
consigned سپردن چیزی به
pull up to به چیزی رسیدن
pull up with به چیزی رسیدن
consign سپردن چیزی به
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
to have something چیزی داشتن
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
the thing is چیزی که هست
the search of جستجوی چیزی
to have something at one's disposal چیزی داشتن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
sponsor بانی چیزی ش دن
To go after something. پی چیزی رفتن
hold by به چیزی چسبیدن
bonked خوردن سر به چیزی
hunger for ارزوی چیزی
hunger for اشتیاق به چیزی
deduct کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
bonk خوردن سر به چیزی
To brag and boast . To profess something . از چیزی دم زدن
exordium اول هر چیزی
to obtain something گرفتن چیزی
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
bonking خوردن سر به چیزی
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
resignation [from something] استعفا [از چیزی]
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
spiel از چیزی دم زدن
lion's share همهی چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com