English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (2 milliseconds)
English Persian
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
Search result with all words
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Other Matches
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I didnt sleep a wink. خواب به چشمم نیامد
Every thing swims before my eyes . چشمم سیاهی می رود
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I have something in my eye. چیزی توی چشمم رفته.
it is all very well دلم خوش ! چشمم روشن !
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
feont جلوی
frontward جلوی
former جلوی
fore جلوی قایق
fore جلوی درجلو
prior پیشین جلوی
at the fore در جلوی کشتی
sincipital واقع در جلوی سر
forward جلوی گستاخ
forwarded جلوی گستاخ
in the way جلوی راه
before my very eyes جلوی چشمهایم
foresheets فضای جلوی قایق
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
front wing گلگیر جلوی اتومبیل
forward echelon رده جلوی نبرد
forward area منطقه جلوی رزم
googol عدد یک با صد صفر در جلوی ان
head sail بادبان جلوی دکل
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
wind screen شیشه جلوی اتومبیل
nose spray بسکهای جلوی گلوله
prowords کلمات جلوی جملات
anticum جرز جلوی معبد
to get in the way جلوی راه را گرفتن
front mud guard گلگیر جلوی اتومبیل
bowing قسمت جلوی قایق
under one's nose <adv.> جلوی چشم کسی
bowed قسمت جلوی قایق
cambers انحنای جلوی اسکی
camber انحنای جلوی اسکی
bow قسمت جلوی قایق
windshields شیشه جلوی اتومبیل
windshield شیشه جلوی اتومبیل
decks سکوی جلوی تانک
decked سکوی جلوی تانک
deck سکوی جلوی تانک
bows قسمت جلوی قایق
ackermanaxle محور جلوی اتومبیل
afterleech بادبان جلوی قایق
bowling crease خط موازی جلوی پایه ها
forward bow spring فنر جلوی سینه کشتی
jib بادبان سه گوشه جلوی دکل
To keep prices down. جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
to block [hold up] (the) traffic جلوی رفت و آمد را گرفتن
foresail بادبان سه گوش در جلوی دکل
nip in the bud <idiom> از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
to nip something in the bud از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
forebody بدنه قسمت جلوی ناو
jibbed بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbing بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibs بادبان سه گوشه جلوی دکل
foreshores لبه جلوی ساحل دریا
foreshore لبه جلوی ساحل دریا
metopon قسمت جلوی زائده جلومغز
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
forwards سه بازیگر جلوی تور والیبال
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
to get in somebody's way جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
There is nothing to prevent me. هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
Drop me by the phone booth. مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
foreland زمین جلوی موضع دماغه سنگر
anti dazzle vizor سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
fore and aft واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. جلوی پدرش سیگار نمی کشد
Come and get warm by the fire . بیا جلوی آتش که گرم بشوی
panels قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
panel قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
wash حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washes حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
leading point نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
mizzen staysail بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
tack گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
fore check جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
tacks گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacking گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacked گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
It is never too late to mend. هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
You are going to gain weight. if you let yourself go. اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
You are roasting yourself in front of the fire . خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
He parked the car right in front of the garage. درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
Drop me off in front of the train station! من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
zero stage طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
muzzle boresight حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
to swat the ball away با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
center of gravity envelope تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
ante-choir [فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to let rip حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن [اصطلاح روزمره]
balanced control surfaces سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
course line shot تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
nose gear قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
seen fire اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
antistatic mat پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
moustaches سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
redout قرمز شدن یا سرخ شدن میدان دید یا جلوی چشم انسان
observer نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
observers نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
wave kick حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover. اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
passout پاس از پشت دروازه به یاردر جلوی دروازه
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com