English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (33 milliseconds)
English Persian
denationalised از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
Other Matches
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
texts پردازش کلمات یا استفاده از صفحه کلید کامپیوتر , ویدایش و خارج کردن متن به صورت حروف , برچسب ها و..
text پردازش کلمات یا استفاده از صفحه کلید کامپیوتر , ویدایش و خارج کردن متن به صورت حروف , برچسب ها و..
protect home judustry حمایت صنایع داخلی از طریق وضع حقوق گمرکی سنگین برواردات
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
to protect home industry صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
depriving محروم کردن معزول کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
curtails محروم کردن قطع کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
disappoint ناکام کردن محروم کردن
deprive محروم کردن معزول کردن
evacuating ترک کردن محروم کردن
evacuated ترک کردن محروم کردن
evacuate ترک کردن محروم کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
divests محروم کردن عاری کردن
disappoints ناکام کردن محروم کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
foreclose محروم کردن سلب کردن
divested محروم کردن عاری کردن
divest محروم کردن عاری کردن
deprives محروم کردن معزول کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
bereave محروم کردن
strip محروم کردن از
devest محروم کردن
abdicate محروم کردن
abdicating محروم کردن
excludes محروم کردن
exclude محروم کردن
depriving محروم کردن
to cut off محروم کردن
deprives محروم کردن
dis- محروم کردن
deprive محروم کردن
abdicates محروم کردن
cut off محروم کردن
abdicated محروم کردن
disinheriting از ارث محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
unvoice محروم از صدا کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
unsight از دیدن محروم کردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
dispossess از تصرف محروم کردن
payroll لیست حقوق صورت پرداخت
out of bond کالاهایی که پس از پرداخت حقوق گمرکی ازمحوطه گمرک خارج شده باشد
inactivate غیر فعال کردن ناو از رده خارج کردن یکان
ejection خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
haul out خارج شدن از صورت بندی
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
numeric که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
expel منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling منفصل کردن بزور خارج کردن
expels منفصل کردن بزور خارج کردن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
deforested درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن
deforest درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن
deforests درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن
deforesting درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
evicting خارج کردن خلع ید کردن
evict خارج کردن خلع ید کردن
evicts خارج کردن خلع ید کردن
evicted خارج کردن خلع ید کردن
speech وسیلهای که داده را از کامپیوتر می گیرد و آنرا به صورت کلمه صوتی خارج میکند
speeches وسیلهای که داده را از کامپیوتر می گیرد و آنرا به صورت کلمه صوتی خارج میکند
to execute somebody اعدام کردن [حقوق]
vindicated استیفای حقوق کردن
out law از حقوق بی بهره کردن
vindicate استیفای حقوق کردن
vindicates استیفای حقوق کردن
vindicating استیفای حقوق کردن
to study for the bar تحصیل حقوق کردن
expulse خارج کردن
to rule out خارج کردن
derailing از خط خارج کردن
derailed از خط خارج کردن
derail از خط خارج کردن
ejecting خارج کردن
ejected خارج کردن
ejects خارج کردن
bring out خارج کردن
unship خارج کردن
discharges خارج کردن
extraction خارج کردن
eject خارج کردن
phase out خارج کردن
derails از خط خارج کردن
discharge خارج کردن
to have recourse to a court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
abusing تجاوز به حقوق کسی کردن
abused تجاوز به حقوق کسی کردن
abuse تجاوز به حقوق کسی کردن
abuses تجاوز به حقوق کسی کردن
enfranchises حقوق مدنی اعطا کردن به
enfranchising حقوق مدنی اعطا کردن به
to seek redress in court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
enfranchised حقوق مدنی اعطا کردن به
enfranchise حقوق مدنی اعطا کردن به
to apply to a court به دادگاه رجوع کردن [حقوق]
tabling از دستور خارج کردن
tabled از دستور خارج کردن
table از دستور خارج کردن
ablate بریدن و خارج کردن
lay on the table از دستور خارج کردن
tables از دستور خارج کردن
spewing با فشار خارج کردن
write-offs از دفتر خارج کردن
spews با فشار خارج کردن
spew با فشار خارج کردن
write-off از دفتر خارج کردن
spewed با فشار خارج کردن
swap out مبادله کردن به خارج
defecate خارج کردن مدفوع
phase out به ترتیب خارج کردن
to expel [from] بزور خارج کردن [از]
decivilize از تمدن خارج کردن
write off از دفتر خارج کردن
to put out of court از دستور خارج کردن
disseise ازتصرف خارج کردن
defecated خارج کردن مدفوع
defecates خارج کردن مدفوع
defecating خارج کردن مدفوع
expectorate ازشش خارج کردن
exfiltration خارج کردن از میدان
disarm از ضامن خارج کردن
disarmed از ضامن خارج کردن
disarms از ضامن خارج کردن
to have recourse to arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
to apply to the court of arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
evacuate اخراج خارج کردن یا شدن
to phase out something به ترتیب خارج کردن چیزی
uncouple از حالت زوجی خارج کردن
unplugs خارج کردن دو شاخه از سوکت
evacuated اخراج خارج کردن یا شدن
emancipates از زیر سلطه خارج کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com