English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
Other Matches
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
partition wall دیوار میانی دیوار وسط دیوار بین دو فضا
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
shrew سلیطه
shrewish سلیطه
jezebel سلیطه
termagant سلیطه
shrews سلیطه
fishwives زن سلیطه
fishwife زن سلیطه
counter fert دیوار یا تیری که برای محافظت و استحکام در پشت دیوار ساخته میشود
murage مالیاتی که بابت دیوار کشی شهری یا تعمیر دیوار ان بگیرند
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
retaining wall دیوار نگهبان دیوار محافظ
predator درنده
fierce درنده
fiercest درنده
vulturish درنده خو
fiercer درنده
holders درنده
predators درنده
tigerish درنده خو
lupine درنده
tigerlike درنده خو
lupin درنده
tig درنده خو
laniary درنده
kitish درنده خو
predatorial درنده
holder درنده
rapacious درنده خو
harpy ادم درنده خو
wolfishness درنده خویی
harpies ادم درنده خو
kite ادم درنده خو
ferocity درنده خویی
lacerative برنده یا درنده
fury درنده خویی
predatory درنده غارتگر
kites ادم درنده خو
puma یوزپلنگ درنده امریکایی
rapacity یغماگری درنده خویی
vulturous درنده خوی کرکسی
hyaenas ادم درنده خو یا خائن
pumas یوزپلنگ درنده امریکایی
hyenas ادم درنده خو یا خائن
requin کوسه ماهی درنده
hyena ادم درنده خو یا خائن
beast of ravin جانور درنده یاشکاری
rapaciously از روی درنده خوئی حریصانه
adjacent نزدیک دیوار به دیوار
thresher کوسه ماهی درنده سواحل امریکاواروپا
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
kite فرد درنده خو به وسیله سفته بازی پول واعتبار به دست اوردن
kites فرد درنده خو به وسیله سفته بازی پول واعتبار به دست اوردن
pandours or doors امنیه وحشی درنده خو که درسال 1471 تشکیل شد وچندی پس از ان جز ارتش اطریش گردید
disrupted شکسته
broken شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
wrecked شکسته
fragmentary شکسته
downhearted دل شکسته
heart broken دل شکسته
zigzagging شکسته
fracted شکسته
fragmental شکسته
zigzagged شکسته
zigzag شکسته
in pieces شکسته
running hand خط شکسته
heartbroken دل شکسته
heartsick دل شکسته
shaky شکسته
shakiest شکسته
shakier شکسته
cursive خط شکسته
zigzags شکسته
fractured سطح شکسته
wrech کشتی شکسته
fracture سطح شکسته
split screen صفحه شکسته
split-screen صفحه شکسته
fracturing سطح شکسته
fractures سطح شکسته
doddered شکسته سست
shatters قطعات شکسته
shard کوزه شکسته
wrecked کشتی شکسته
shatter قطعات شکسته
broken شکسته شده
distort شکسته شدن
distorts شکسته شدن
to run upon the rocks شکسته شدن
a broken arm بازوی شکسته
shards کوزه شکسته
taxis شکسته بندی
castway کشتی شکسته
giant circle افتاب شکسته
haken kreuz صلیب شکسته
hot short شکسته گرم
bone setting شکسته بندی
pointed bracket پرانتز شکسته
ballast مصالح شکسته
bone setter شکسته بند
german giant swing افتاب شکسته
fyloft صلیب شکسته
cold short شکسته سرد
crushed stone سنگ شکسته
sherd کوزه شکسته
broken stone سنگ شکسته
flinders قطعات شکسته
framentary شکسته ناقص
cauliflower ear گوش شکسته
orthopaedics شکسته بندی
modesty شکسته نفسی
puncture شکسته شدن
red short شکسته سرخ
chevron پرانتز شکسته
osteopathist شکسته بند
angle bracket پرانتز شکسته
orthopedics شکسته بندی
bonesetter شکسته بند
deject دل شکسته کردن
punctured شکسته شدن
punctures شکسته شدن
puncturing شکسته شدن
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
raddled شکسته شده
refracted شکسته شدن نور
refracts شکسته شدن نور
refracting شکسته شدن نور
chippings سنگ شکسته ریز
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
humblest شکسته نفسی کردن
refract شکسته شدن نور
humble شکسته نفسی کردن
brick ballast مصالح شکسته اجری
stone ballast مصالح شکسته سنگی
potsherd تکه سفال شکسته
ballast شن ریزی مصالح شکسته
zircon سخن دست و پا شکسته
infirmly بطور علیل یا شکسته
cast away کشتی شکسته مطرود
to humble oneself شکسته نفسی کردن
pulled شکسته شده افتاده
bowed down by grief شکسته شده ازغم
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
shipwreck کشتی شکسته شدن
broken hardening سخت گردانی شکسته
shipwrecked کشتی شکسته شدن
splint چوب شکسته بندی
splint وسایل شکسته بندی
jargon سخن دست و پا شکسته
brokenly بطور شکسته یا بریده
agmatology علم شکسته بندی
shipwrecks کشتی شکسته شدن
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
swastika صلیب شکسته المان نازی
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
wrecking کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecks کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
non breaking space حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
splint نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
pectinated line [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
bolstered کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolster کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolsters کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
enclosure wall دیوار بر
wall دیوار
fence دیوار
bulkhead دیوار
wellhead سر دیوار
alignment frontage بر دیوار
partition دیوار
bulwarks دیوار
bulwark دیوار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com