English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (6 milliseconds)
English Persian
to come out of the woods <idiom> از گرفتاری فارغ شدن
to be out of the woods <idiom> از گرفتاری فارغ شدن
to be over the hump [American] <idiom> از گرفتاری فارغ شدن
to be over the worst <idiom> از گرفتاری فارغ شدن
to be off the hook <idiom> از گرفتاری فارغ شدن
Other Matches
valedictorian دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
valedictorians دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
at leisure فارغ
heart whole فارغ از عشق
love less فارغ از عشق
graduation فارغ التحصیلی
disengaged فارغ خالی
to be through فارغ شدن
to get through with فارغ شدن از
alumnus فارغ التحصیل
selfless فارغ از خود
graduate فارغ التحصیل
graduating فارغ التحصیل
graduates فارغ التحصیل
graduates فارغ التحصیل شدن
incogitant بی خیال فارغ البال
commencement جشن فارغ التحصیلی
graduate فارغ التحصیل شدن
graduating فارغ التحصیل شدن
alumna دختر یا زن فارغ التحصیل
captive state گرفتاری
enthralment گرفتاری
hot potatoes گرفتاری
hot potato گرفتاری
tanglement گرفتاری
hassles گرفتاری
hassle گرفتاری
hassled گرفتاری
nodus گرفتاری
scraping گرفتاری
scraped گرفتاری
scrape گرفتاری
assurances گرفتاری
assurance گرفتاری
entanglements گرفتاری
entanglement گرفتاری
involvement گرفتاری
captivity گرفتاری
hassling گرفتاری
hitch گرفتاری
scrapes گرفتاری
hitched گرفتاری
hitches گرفتاری
hitching گرفتاری
snarl گرفتاری گوریدگی
snarled گرفتاری گوریدگی
snarls گرفتاری گوریدگی
constraint قید گرفتاری
snarling گرفتاری گوریدگی
addle سختی گرفتاری
mire لجن گرفتاری
jeopardy گرفتاری حقوقی
On the occasion of the graduation ceremonies . به منا سبت جشن فارغ التحصیلی
graduation اخذ درجه فارغ التحصیل شدن
ado پرمشغله بودن گرفتاری
plight تعهد دادن گرفتاری
disembarrass از گرفتاری خلاص کردن
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
tangly پر گرفتاری درهم وبرهم
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
gaduate لیسانسیه فارغ التحصیل پیمانه درجه دار
academist عضو فرهنگستان فارغ التحصیل یا دانشجوی اکادمی
locomotor دارای گرفتاری در اعضای حرکتی
locomotory دارای گرفتاری دراعضای حرکتی
to put the kibsosh on any one کسیرابوریاخاموش کردن کسیراشکست دادن وازدستش فارغ شدن
grunter خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
national educational computing conferenc جلسه سالیانه فارغ التحصیلان علاقمند به استفاده کامپیوتر در اموزش
salutatorian دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
mortarboards کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
mortarboard کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
I didn't intend to involve you in this mess. من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
If this is your problem , it is no problem , it is no problem . اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
gaduate مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com