English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
hatcher اسباب جوجه گیری
Other Matches
leeches اسباب خون گیری
leech اسباب خون گیری
filterpress اسباب روغن گیری ازماهی
sonde اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیادماوراء جو
broods کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brooded کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
brood کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند جوجههای یک وهله جوجه کشی
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
brood جوجه
cygnets جوجه قو
chick جوجه
cygnet جوجه قو
brooded جوجه
squab جوجه
birds جوجه
bird جوجه
broods جوجه
squealer جوجه
duckling جوجه مرغابی
owlet جوجه جغد
nestling جوجه اشیانه
turkey poult جوجه بوقلمون
dovelet جوجه کبوتر
hedgehogs جوجه تیغی
hedgehog جوجه تیغی
budding poet جوجه شاعر
nestlings جوجه اشیانه
eaglet جوجه عقاب
peachick جوجه طاووس
ducklings جوجه اردک
flapper جوجه اردک
incubation جوجه کشی
chicken جوجه مرغ
chicken feed غذای جوجه
falconet جوجه باز
hatches جوجه گیر ی
gosling جوجه غاز
goslings جوجه غاز
hatcher جوجه گیر
rooster جوجه خروس
chickens جوجه مرغ
roosters جوجه خروس
hatch جوجه گیر ی
cockerel جوجه خروس
cockerels جوجه خروس
hatched جوجه گیر ی
duckling جوجه اردک
keet جوجه مرغ شاخدار
incubating جوجه کشی کردن
incubated جوجه کشی کردن
incubate جوجه کشی کردن
ugly duckling <idiom> جوجه اردک زشت
hedge hog ارمجی جوجه تیغی
polt جوجه ماکیان وامثال ان
porcupiny مانند جوجه تیغی
porcupinish مانند جوجه تیغی
piper جوجه کبوتر لوله کش
pipers جوجه کبوتر لوله کش
poult جوجه مرغ و بوقلمون
incubators ماشین جوجه کشی
porcupine ant eater جوجه تیغی استرالیا
incubator ماشین جوجه کشی
incubates جوجه کشی کردن
urchin بچه شیطان جوجه تیغی
urchins بچه شیطان جوجه تیغی
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
quill تیغ جوجه تیغی قلم پر
hatchling جوجه سراز تخم دراورده
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
quills تیغ جوجه تیغی قلم پر
porcupines جوجه تیغی خارپشت کوهی
porcupine جوجه تیغی خارپشت کوهی
Dont count your chickens before they are hatched. جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
to hatch out [egg] بیرون آمدن جوجه [از تخم]
Black sheep جوجه اردک زشت [اصطلاح روزمره]
echidna جوجه تیغی استرالیا خارپشت بیدندان
fledglings جوجه تازه پر وبال دراورده نوچه
broiler بهم زننده جوجه یا پرنده کبابی
hatched تخم دادن جوجه بیرون امدن
fledgling جوجه تازه پر وبال دراورده نوچه
hatches تخم دادن جوجه بیرون امدن
fledgeling مرغ تازه پروبال دراورده جوجه
hatch تخم دادن جوجه بیرون امدن
to d. a chinken شکم جوجه راپیش از پختن پاک کردن
spines تیغ یابرامدگیهای بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی
spine تیغ یابرامدگیهای بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی
avianize ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
down پر دراوردن جوجه پرندگان پرهای ریزی که برای متکابکار میرود
chuck جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chucks جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
chucked جوجه مرغ تکان صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود
egg tooth نوک جوجه ازتخم درنیامده که با ان پوست تخم راشکسته بیرون میاید
his severity relaxed از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
device اسباب
tackling اسباب
tool اسباب
apparel اسباب
instrument اسباب
gadgets اسباب
gadget اسباب
instrumentally با اسباب
doodad اسباب
doodads اسباب
tackles اسباب
dixings اسباب
lash up اسباب
remover اسباب کش
mountings اسباب
removers اسباب کش
freehand بی اسباب
things اسباب
apparatus اسباب
whigmaleerie اسباب
whigmaleery اسباب
article اسباب
devices اسباب
appliances اسباب
accouterment اسباب
appliance اسباب
contrivances اسباب
articles اسباب
free hand بی اسباب
geap اسباب
free handed بی اسباب
rigging اسباب
contrivance اسباب
traps اسباب
valuables اسباب
rigs اسباب
contraption اسباب
rigged اسباب
rig اسباب
contraptions اسباب
outfits اسباب
tackle اسباب
tackled اسباب
outfit اسباب
fixings اسباب
digamy دو زن گیری دو شوهر گیری
appurtenance اسباب جهاز
spared اسباب یدکی
appliance اسباب کار
resonator اسباب ارتعاش
spare اسباب یدکی
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
malice اسباب چینی
tools اسباب کار
playthings اسباب بازی
rectifier اسباب تقطیر
stamper اسباب کوبیدن
utensils وسایل اسباب
utensil وسایل اسباب
conspiracies اسباب چینی
purofier اسباب پاک کن
gear اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
kits اسباب کار
gears اسباب لوازم
kit اسباب کار
plaything اسباب بازی
conspiracy اسباب چینی
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
dumbbell اسباب ورزشی
dumbbells اسباب ورزشی
furniture سامان اسباب
Luggage اسباب و اثاثیه
enginery اسباب جنگی
slides اسباب لغزنده
slide اسباب لغزنده
inhalator اسباب استنشاق
toys اسباب بازی
toy اسباب بازی
implement اسباب اجراء
implemented اسباب اجراء
exerciser اسباب ورزش
fishing gear اسباب ماهیگیری
engine موتور اسباب
military device اسباب ارتشی
moves اسباب کشی
moved اسباب کشی
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
move اسباب کشی
inconvenience اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
inconveniences اسباب زحمت
inconveniencing اسباب زحمت
crimper اسباب فردادن مو
implements اسباب اجراء
discommodity اسباب زحمت
disfurnish بی اسباب کردن
trocar اسباب بزل
paraphernalia اسباب لوازم
caboodle اسباب سفر
drags اسباب لایروبی
dragged اسباب لایروبی
causes of revelation اسباب نزول
thing اسباب دارایی
drag اسباب لایروبی
appliances اسباب کار
implementing اسباب اجراء
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com