Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
filterpress
اسباب روغن گیری ازماهی
Other Matches
leech
اسباب خون گیری
leeches
اسباب خون گیری
hatcher
اسباب جوجه گیری
oil press
چرخ روغن گیری
sonde
اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیادماوراء جو
dipstick
میله اندازه گیری روغن موتور
dipsticks
میله اندازه گیری روغن موتور
oil pressure
دستگاه اندازه گیری فشار روغن
ichthyophagous
تغذیه کننده ازماهی
kedgeree
خوراک فرنگی که عبارت است ازماهی سردوبرنج جوشانده وتخم مرغ
oil dent
شیار ورود روغن یا سوراخ عبور روغن
oils
روغن کاری کردن روغن ساختن
oil
روغن کاری کردن روغن ساختن
oiling
روغن کاری کردن روغن ساختن
air cooled oil cooler
نوعی خنک کننده روغن که ازجریان هوا برای خنک کردن روغن استفاده میکند
creosote
روغن قیر روغن قطران
cutting oil
روغن سردکننده روغن برش
creosoted
روغن قیر روغن قطران
creosotes
روغن قیر روغن قطران
oil can
حلب روغن , روغن دان
creosoting
روغن قیر روغن قطران
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
whigmaleery
اسباب
tool
اسباب
appliance
اسباب
dixings
اسباب
rig
اسباب
rigged
اسباب
rigs
اسباب
whigmaleerie
اسباب
doodads
اسباب
appliances
اسباب
articles
اسباب
mountings
اسباب
lash up
اسباب
traps
اسباب
instrumentally
با اسباب
instrument
اسباب
article
اسباب
geap
اسباب
free handed
بی اسباب
free hand
بی اسباب
doodad
اسباب
contrivance
اسباب
removers
اسباب کش
gadget
اسباب
tackled
اسباب
gadgets
اسباب
freehand
بی اسباب
things
اسباب
accouterment
اسباب
devices
اسباب
apparatus
اسباب
tackles
اسباب
tackling
اسباب
rigging
اسباب
device
اسباب
contrivances
اسباب
apparel
اسباب
contraption
اسباب
contraptions
اسباب
valuables
اسباب
fixings
اسباب
outfit
اسباب
tackle
اسباب
outfits
اسباب
remover
اسباب کش
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
plaything
اسباب بازی
dumbbell
اسباب ورزشی
kit
اسباب کار
inconveniencing
اسباب زحمت
inconveniences
اسباب زحمت
inconvenienced
اسباب زحمت
inconvenience
اسباب زحمت
utensil
وسایل اسباب
kits
اسباب کار
playthings
اسباب بازی
malice
اسباب چینی
enginery
اسباب جنگی
crimper
اسباب فردادن مو
appliance
اسباب کار
impedimenta
اسباب تاخیرحرکت
appliances
اسباب کار
utensils
وسایل اسباب
appurtenance
اسباب جهاز
caboodle
اسباب سفر
causes of revelation
اسباب نزول
paraphernalia
اسباب لوازم
discommodity
اسباب زحمت
exerciser
اسباب ورزش
thing
اسباب دارایی
conspiracy
اسباب چینی
implement
اسباب اجراء
implemented
اسباب اجراء
implementing
اسباب اجراء
implements
اسباب اجراء
gear
اسباب لوازم
geared
اسباب لوازم
gears
اسباب لوازم
furniture
سامان اسباب
fittings and fixtures
اسباب و اثاثه
tools
اسباب کار
fishing gear
اسباب ماهیگیری
disfurnish
بی اسباب کردن
engine
موتور اسباب
slides
اسباب لغزنده
drag
اسباب لایروبی
moved
اسباب کشی
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
move
اسباب کشی
purofier
اسباب پاک کن
toy
اسباب بازی
resonator
اسباب ارتعاش
toys
اسباب بازی
slide
اسباب لغزنده
stamper
اسباب کوبیدن
inhalator
اسباب استنشاق
dumbbells
اسباب ورزشی
moves
اسباب کشی
trocar
اسباب بزل
military device
اسباب ارتشی
rectifier
اسباب تقطیر
spared
اسباب یدکی
conspiracies
اسباب چینی
spare
اسباب یدکی
drags
اسباب لایروبی
dragged
اسباب لایروبی
Luggage
اسباب و اثاثیه
roulette
اسباب قمار چرخان
churns
بوسیله اسباب گردنده
churned
بوسیله اسباب گردنده
luggage van
واگن اسباب و اثاثیه
piano player
اسباب پیانو زنی
dentifactor
اسباب دندان سازی
charge coupled device
اسباب تزویج علامت
coffee roaster
اسباب بودادن قهوه
cumbrous
اسباب زحمت پرزحمت
conspiratress
اسباب چینی کردن
churn
بوسیله اسباب گردنده
device
دستگاه اسباب وسیله
encumber
اسباب زحمت شدن
devices
دستگاه اسباب وسیله
apparatus
اسباب و وسایل ژیمناستیک
encumbered
اسباب زحمت شدن
shear
اسباب برش قیچی
encumbering
اسباب زحمت شدن
bauble
اسباب بازی بچه
encumbers
اسباب زحمت شدن
part
اسباب یدکی اتومبیل
appurtenence
اسباب چیزهای وابسته
powder puffs
اسباب پودر زنی
powder puff
اسباب پودر زنی
to shift to the new building
اسباب کشی کردن
encumbrance
اسباب زحمت گرفتاری
encumbrances
اسباب زحمت گرفتاری
this luggage
این اسباب و اثاثیه
purofier
اسباب تصفیه گاز
move
اسباب کشی کردن
baubles
اسباب بازی بچه
peeler
اسباب پوست کن پلیس
peelers
اسباب پوست کن پلیس
moved
اسباب کشی کردن
moves
اسباب کشی کردن
instrumental drawing
نقشه کشی با اسباب
lay out
اسباب خرده ریز
mathematical instrument
اسباب نگاره کشی
moonlight fliting
اسباب کشی شبانه
move house
اسباب کشی کردن
spurtle
اسباب اتش همزن
surveying insatrument
اسباب نقشه برداری
partition
وسیله یا اسباب تفکیک
partitions
وسیله یا اسباب تفکیک
emcumber
اسباب زحمت شدن
equipage
اسباب و لوازم جنگی
trangam
اسباب عجیب وغریب
toylike
مثل اسباب بازی
toyer
سازنده اسباب بازی
vinifacteur
اسباب شراب سازی
to put to inconvenience
اسباب زحمت شدن
to form a plot
اسباب چینی کردن
take your w to another room
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
agitator
اسباب بهم زدن مایعات
mounting
اسباب سوار شدن یا کردن
agitators
اسباب بهم زدن مایعات
resister
اسباب مقاوم دربرابر برق
resisters
اسباب مقاوم دربرابر برق
glee
ساز و نواز اسباب موسیقی
calisthenics
ورزشهای تمرینی بدون اسباب
vaulting
پرش از روی اسباب ژیمناستیک
take away your things
اسباب خود را از اینجا ببرید
scoop
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
i am sorry to trouble you
ببخشید اسباب زحمت شدم
scooping
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
sander
اسباب شن زنی چرخ سنباده
scoops
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com