Dictiornary-Farsi | اسباب لایروبی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
drag	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
drags	اسباب لایروبی


Other Matches

silt removal from water channel	لایروبی
drags	لایروبی کردن کشش
dragged	لایروبی کردن کشش
drag	لایروبی کردن کشش
tackle	اسباب
tackled	اسباب
apparatus	اسباب
doodads	اسباب
fixings	اسباب
dixings	اسباب
appliance	اسباب
appliances	اسباب
remover	اسباب کش
removers	اسباب کش
freehand	بی اسباب
accouterment	اسباب
doodad	اسباب
devices	اسباب
device	اسباب
instrument	اسباب
rigs	اسباب
rig	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
tool	اسباب
apparel	اسباب
things	اسباب
rigging	اسباب
rigged	اسباب
tackling	اسباب
free handed	بی اسباب
tackles	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
gadgets	اسباب
traps	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب
contrivance	اسباب
mountings	اسباب
lash up	اسباب
free hand	بی اسباب
contrivances	اسباب
contraption	اسباب
geap	اسباب
contraptions	اسباب
instrumentally	با اسباب
implementing	اسباب اجراء
conspiracy	اسباب چینی
spare	اسباب یدکی
conspiracies	اسباب چینی
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
playthings	اسباب بازی
plaything	اسباب بازی
utensils	وسایل اسباب
utensil	وسایل اسباب
tools	اسباب کار
kit	اسباب کار
kits	اسباب کار
implements	اسباب اجراء
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
military device	اسباب ارتشی
purofier	اسباب پاک کن
appurtenance	اسباب جهاز
caboodle	اسباب سفر
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
causes of revelation	اسباب نزول
crimper	اسباب فردادن مو
disfurnish	بی اسباب کردن
inhalator	اسباب استنشاق
discommodity	اسباب زحمت
enginery	اسباب جنگی
exerciser	اسباب ورزش
rectifier	اسباب تقطیر
resonator	اسباب ارتعاش
gears	اسباب لوازم
furniture	سامان اسباب
malice	اسباب چینی
Luggage	اسباب و اثاثیه
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
trocar	اسباب بزل
stamper	اسباب کوبیدن
spared	اسباب یدکی
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
fishing gear	اسباب ماهیگیری
thing	اسباب دارایی
appliances	اسباب کار
inconvenience	اسباب زحمت
appliance	اسباب کار
inconveniences	اسباب زحمت
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
moves	اسباب کشی
move	اسباب کشی
slides	اسباب لغزنده
dumbbell	اسباب ورزشی
dumbbells	اسباب ورزشی
slide	اسباب لغزنده
paraphernalia	اسباب لوازم
inconvenienced	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
engine	موتور اسباب
moved	اسباب کشی
peeler	اسباب پوست کن پلیس
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
shear	اسباب برش قیچی
dentifactor	اسباب دندان سازی
vinifacteur	اسباب شراب سازی
moved	اسباب کشی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
conspiratress	اسباب چینی کردن
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
lay out	اسباب خرده ریز
trangam	اسباب عجیب وغریب
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
move house	اسباب کشی کردن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
piano player	اسباب پیانو زنی
hatcher	اسباب جوجه گیری
purofier	اسباب تصفیه گاز
spurtle	اسباب اتش همزن
moves	اسباب کشی کردن
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
to form a plot	اسباب چینی کردن
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
equipage	اسباب و لوازم جنگی
toyer	سازنده اسباب بازی
emcumber	اسباب زحمت شدن
toylike	مثل اسباب بازی
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
peelers	اسباب پوست کن پلیس
encumber	اسباب زحمت شدن
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
churn	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
encumbering	اسباب زحمت شدن
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
part	اسباب یدکی اتومبیل
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
powder puff	اسباب پودر زنی
powder puffs	اسباب پودر زنی
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
this luggage	این اسباب و اثاثیه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
device	دستگاه اسباب وسیله
move	اسباب کشی کردن
devices	دستگاه اسباب وسیله
leech	اسباب خون گیری
leeches	اسباب خون گیری
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
move	اسباب کشی کردن تکان
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
moves	اسباب کشی کردن تکان
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
moved	اسباب کشی کردن تکان
center piece	قسمت میانی اسباب روی میز
pilots	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
kinetograph	اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده

drag