Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
turbulator
اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
Other Matches
agitator
اسباب بهم زدن مایعات
agitators
اسباب بهم زدن مایعات
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
hydro kinetic
وابسته به حرکت مایعات ونیروی محرکه مایعات
scoop
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoops
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping
اسباب مخصوص دراوردن چیزی
polarograph
اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
teleprompter
اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلویزیون
emission
دفع مایعات
viscosity
چسبندگی مایعات
equilibrium
حد تعادل مایعات
hosghead
پیمانه مایعات
emissions
دفع مایعات
succussion
لرزش مایعات
hydraulics
هیدرولیک مکانیک مایعات
wet tank
تانکر حمل مایعات
runlet
واحدگنجایش مایعات قدیمی
buttery
[انبار غذا و مایعات]
aeration
هوا دادن به مایعات
hydrokinetics
علم جنبش مایعات
hydrostatics
علم تعادل مایعات
rundlet
واحدگنجایش مایعات قدیمی
wet cooper
سازنده چلیک برای مایعات
pneumercator
شاغول سنجش ارتفاع مایعات
phosphate esters
مایعات هیدرولیکی مقاوم در برابراتش و حرارت
hydrometallurgy
استخراج یاتهیه فلزات بوسیله اب یا مایعات
fluid ounce
واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
hydrometer
الت سنجش وزن ویژه مایعات
fluid ounces
واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
fluor
مایعات بدن حیوانات مواد فلورین دار
liquid measure
مقیاس اندازه گیری مایعات حجم سنج
lute
گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
lutes
گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
writes
وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
write
وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
fog oil
روغن مخصوص یا سوخت مخصوص دستگاههای تولیددود مصنوعی
adsorption
انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد
aerostatics
مبحث مطالعهء اجسام ساکن و مایعات و گازها در هوا
fluid dram
واحد سنجش مایعات برابر با8/1 اونس مایع
typefaces
مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
typeface
مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
graphics
کارت مخصوص درون کامپیوتر که از یک پردازنده مخصوص برای افزایش سرعت رسم خط ها و تصاویر روی صفحه استفاده میکند
viscosity valve
شیر کنترل در سیستم مایعات که توسط ویسکوزیته سیال فعال میشود
wet stowage
نوعی روش بارگیر مهمات درخودروها با غوطه ور کردن انها در مایعات ضد شعله
polar motion
وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
registers
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registering
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
register
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
deleting
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deletes
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleted
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
delete
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
dispersal airfield
فرودگاههای مخصوص تفرقه هوایی فرودگاه مخصوص تفرقه در اماده باش هوایی
geap
اسباب
appliance
اسباب
appliances
اسباب
whigmaleery
اسباب
remover
اسباب کش
whigmaleerie
اسباب
doodads
اسباب
removers
اسباب کش
freehand
بی اسباب
doodad
اسباب
mountings
اسباب
dixings
اسباب
rig
اسباب
rigged
اسباب
rigs
اسباب
instrument
اسباب
accouterment
اسباب
apparatus
اسباب
devices
اسباب
device
اسباب
article
اسباب
articles
اسباب
tool
اسباب
free hand
بی اسباب
free handed
بی اسباب
lash up
اسباب
tackle
اسباب
tackled
اسباب
tackles
اسباب
tackling
اسباب
rigging
اسباب
things
اسباب
instrumentally
با اسباب
fixings
اسباب
apparel
اسباب
gadgets
اسباب
gadget
اسباب
contraptions
اسباب
valuables
اسباب
traps
اسباب
outfits
اسباب
contraption
اسباب
contrivances
اسباب
outfit
اسباب
contrivance
اسباب
implementing
اسباب اجراء
stamper
اسباب کوبیدن
disfurnish
بی اسباب کردن
implemented
اسباب اجراء
implements
اسباب اجراء
discommodity
اسباب زحمت
drags
اسباب لایروبی
toys
اسباب بازی
toy
اسباب بازی
thing
اسباب دارایی
paraphernalia
اسباب لوازم
enginery
اسباب جنگی
implement
اسباب اجراء
gear
اسباب لوازم
geared
اسباب لوازم
resonator
اسباب ارتعاش
rectifier
اسباب تقطیر
causes of revelation
اسباب نزول
purofier
اسباب پاک کن
crimper
اسباب فردادن مو
spare
اسباب یدکی
drag
اسباب لایروبی
spared
اسباب یدکی
kit
اسباب کار
kits
اسباب کار
moved
اسباب کشی
plaything
اسباب بازی
playthings
اسباب بازی
gears
اسباب لوازم
dragged
اسباب لایروبی
move
اسباب کشی
moves
اسباب کشی
engine
موتور اسباب
inhalator
اسباب استنشاق
military device
اسباب ارتشی
inconvenienced
اسباب زحمت
inconvenience
اسباب زحمت
Luggage
اسباب و اثاثیه
utensil
وسایل اسباب
caboodle
اسباب سفر
inconveniencing
اسباب زحمت
appurtenance
اسباب جهاز
dumbbells
اسباب ورزشی
dumbbell
اسباب ورزشی
conspiracies
اسباب چینی
conspiracy
اسباب چینی
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
utensils
وسایل اسباب
slide
اسباب لغزنده
slides
اسباب لغزنده
inconveniences
اسباب زحمت
impedimenta
اسباب تاخیرحرکت
tools
اسباب کار
exerciser
اسباب ورزش
fishing gear
اسباب ماهیگیری
trocar
اسباب بزل
fittings and fixtures
اسباب و اثاثه
appliance
اسباب کار
malice
اسباب چینی
furniture
سامان اسباب
appliances
اسباب کار
moves
اسباب کشی کردن
partition
وسیله یا اسباب تفکیک
encumber
اسباب زحمت شدن
instrumental drawing
نقشه کشی با اسباب
cumbrous
اسباب زحمت پرزحمت
partitions
وسیله یا اسباب تفکیک
moved
اسباب کشی کردن
move house
اسباب کشی کردن
trangam
اسباب عجیب وغریب
part
اسباب یدکی اتومبیل
moonlight fliting
اسباب کشی شبانه
purofier
اسباب تصفیه گاز
equipage
اسباب و لوازم جنگی
conspiratress
اسباب چینی کردن
emcumber
اسباب زحمت شدن
encumbering
اسباب زحمت شدن
to shift to the new building
اسباب کشی کردن
lay out
اسباب خرده ریز
churned
بوسیله اسباب گردنده
churns
بوسیله اسباب گردنده
roulette
اسباب قمار چرخان
dentifactor
اسباب دندان سازی
piano player
اسباب پیانو زنی
hatcher
اسباب جوجه گیری
move
اسباب کشی کردن
churn
بوسیله اسباب گردنده
mathematical instrument
اسباب نگاره کشی
encumbers
اسباب زحمت شدن
bauble
اسباب بازی بچه
toylike
مثل اسباب بازی
baubles
اسباب بازی بچه
toyer
سازنده اسباب بازی
luggage van
واگن اسباب و اثاثیه
shear
اسباب برش قیچی
apparatus
اسباب و وسایل ژیمناستیک
devices
دستگاه اسباب وسیله
spurtle
اسباب اتش همزن
surveying insatrument
اسباب نقشه برداری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com