Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
apparatus
اسباب و وسایل ژیمناستیک
Other Matches
vaulting
پرش از روی اسباب ژیمناستیک
utensils
وسایل اسباب
utensil
وسایل اسباب
beach gear
وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
cpu
سیگنالهای واسط بین CPU و وسایل جانبی یا وسایل ورودی / خروجی
prevention of stripping
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
tackling
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting
وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
recovering
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recover
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recovers
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
gymnastic
ژیمناستیک
gymnasts
قهرمان ژیمناستیک
parallel bars
پارالل ژیمناستیک
gymnast
قهرمان ژیمناستیک
gymnastics
ورزش ژیمناستیک
gym
سالن ژیمناستیک
gyms
سالن ژیمناستیک
excess property
وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
floor exercise
حرکات زمینی ژیمناستیک
mill circle
چرخ اسیاب ژیمناستیک
routine
یک سری حرکت ژیمناستیک
decline board
پیش تخته ژیمناستیک
break one's fall
افتادن از وسیله ژیمناستیک
belly grind
چرخ فلک ژیمناستیک
stoop vault
پرش از خرک ژیمناستیک
still rings
حلقههای بی حرکت ژیمناستیک
routines
یک سری حرکت ژیمناستیک
routinely
یک سری حرکت ژیمناستیک
horse
[gymnastics apparatus]
خرک حلقه
[دستگاه ژیمناستیک]
vaulting horse
خرک حلقه
[دستگاه ژیمناستیک]
pommel horse
خرک حلقه
[دستگاه ژیمناستیک]
side horse
خرک حلقه
[دستگاه ژیمناستیک]
springboard
پیش تخته پرش در ژیمناستیک
springboards
پیش تخته پرش در ژیمناستیک
mount
شروع حرکت روی وسیله ژیمناستیک
mounts
شروع حرکت روی وسیله ژیمناستیک
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
channels
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channel
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channelled
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeling
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
channeled
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند
scale
حرکت تعادلی ژیمناستیک کندن فلسهای ماهی
underswing
تاب دادن بدن در زیر میله ژیمناستیک
pipeline assets
وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
maps
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
map
نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
bios
توابع سیستم که واسط بین زمان برنامه نویسی سطح بالا و وسایل جانبی سیستم است تا ورودی خروجی وسایل استاندارد را بررسی کند
service test
ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
to jackknife
با بدن سیخ از روی خرک حلقه پریدن
[ژیمناستیک]
dispersal lays
محوطههای تفرقه وسایل وخودروها محوطههای پناهگاه وسایل و خودروها
computation of replacement factors
محاسبه عمر قانونی وسایل محاسبه زمان تعویض وسایل
red concept
جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
cryptoancillary equipment
وسایل و تجهیزات رمز وسایل تامین ارسال رمز
pioneer tools
وسایل حفاری و تهیه استحکامات وسایل مهندسی حفاری
landing aids
وسایل کمک ناوبری فرودهواپیما وسایل کمکی فرودهواپیما
basic
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basics
توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
cartwheel
[gymnastics exercise]
چرخ فلک
[ورزش ژیمناستیک]
[ورزش]
kit
جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
kits
جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
doodad
اسباب
doodads
اسباب
articles
اسباب
article
اسباب
apparel
اسباب
whigmaleery
اسباب
whigmaleerie
اسباب
device
اسباب
devices
اسباب
appliance
اسباب
appliances
اسباب
remover
اسباب کش
removers
اسباب کش
freehand
بی اسباب
apparatus
اسباب
accouterment
اسباب
rigs
اسباب
tackle
اسباب
contrivance
اسباب
free hand
بی اسباب
mountings
اسباب
free handed
بی اسباب
geap
اسباب
rig
اسباب
instrumentally
با اسباب
lash up
اسباب
things
اسباب
tackling
اسباب
fixings
اسباب
instrument
اسباب
tool
اسباب
rigged
اسباب
tackled
اسباب
dixings
اسباب
tackles
اسباب
rigging
اسباب
traps
اسباب
gadgets
اسباب
gadget
اسباب
outfits
اسباب
outfit
اسباب
contraptions
اسباب
contraption
اسباب
valuables
اسباب
contrivances
اسباب
purofier
اسباب پاک کن
slides
اسباب لغزنده
stamper
اسباب کوبیدن
Luggage
اسباب و اثاثیه
toy
اسباب بازی
moves
اسباب کشی
slide
اسباب لغزنده
appliances
اسباب کار
plaything
اسباب بازی
playthings
اسباب بازی
spared
اسباب یدکی
implement
اسباب اجراء
implemented
اسباب اجراء
implementing
اسباب اجراء
implements
اسباب اجراء
toys
اسباب بازی
moved
اسباب کشی
kits
اسباب کار
enginery
اسباب جنگی
disfurnish
بی اسباب کردن
rectifier
اسباب تقطیر
drag
اسباب لایروبی
resonator
اسباب ارتعاش
exerciser
اسباب ورزش
dragged
اسباب لایروبی
fishing gear
اسباب ماهیگیری
malice
اسباب چینی
fittings and fixtures
اسباب و اثاثه
move
اسباب کشی
drags
اسباب لایروبی
crimper
اسباب فردادن مو
spare
اسباب یدکی
discommodity
اسباب زحمت
kit
اسباب کار
inconveniences
اسباب زحمت
tools
اسباب کار
causes of revelation
اسباب نزول
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
thing
اسباب دارایی
conspiracy
اسباب چینی
conspiracies
اسباب چینی
inconvenienced
اسباب زحمت
gear
اسباب لوازم
trocar
اسباب بزل
inconvenience
اسباب زحمت
geared
اسباب لوازم
appurtenance
اسباب جهاز
engine
موتور اسباب
gears
اسباب لوازم
appliance
اسباب کار
military device
اسباب ارتشی
inhalator
اسباب استنشاق
dumbbell
اسباب ورزشی
dumbbells
اسباب ورزشی
impedimenta
اسباب تاخیرحرکت
caboodle
اسباب سفر
furniture
سامان اسباب
inconveniencing
اسباب زحمت
paraphernalia
اسباب لوازم
churn
بوسیله اسباب گردنده
piano player
اسباب پیانو زنی
equipage
اسباب و لوازم جنگی
encumbering
اسباب زحمت شدن
roulette
اسباب قمار چرخان
encumbered
اسباب زحمت شدن
encumber
اسباب زحمت شدن
encumbers
اسباب زحمت شدن
partition
وسیله یا اسباب تفکیک
partitions
وسیله یا اسباب تفکیک
instrumental drawing
نقشه کشی با اسباب
to shift to the new building
اسباب کشی کردن
moonlight fliting
اسباب کشی شبانه
hatcher
اسباب جوجه گیری
this luggage
این اسباب و اثاثیه
move house
اسباب کشی کردن
lay out
اسباب خرده ریز
mathematical instrument
اسباب نگاره کشی
churned
بوسیله اسباب گردنده
churns
بوسیله اسباب گردنده
luggage van
واگن اسباب و اثاثیه
emcumber
اسباب زحمت شدن
leech
اسباب خون گیری
bauble
اسباب بازی بچه
baubles
اسباب بازی بچه
shear
اسباب برش قیچی
take your w to another room
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
charge coupled device
اسباب تزویج علامت
to form a plot
اسباب چینی کردن
to put to inconvenience
اسباب زحمت شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com