Dictiornary-Farsi | اسباب گشادکردن پنجههای دستکش | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش


Other Matches

widens	گشادکردن
widened	گشادکردن
widen	گشادکردن
let out	گشادکردن
palmipede	دارای پنجههای پرده دارپرده پا
web footed	دارای پنجههای پرده دار پاپردهای
web tode	دارای پنجههای پرده دار پا پردهای
glove	دستکش
chevron	دستکش
gloves	دستکش
gantlet	دستکش
chevrons	دستکش
gauntlets	دستکش بلند
webber	دستکش ساز
kid gloves	دستکش جیر
gauntlet	دستکش بلند
glover	دستکش ساز
gantlope	دستکش بلند
mitts	دستکش بلند
mitt	دستکش بلند
gantelope	دستکش بلند
muffled	دستکش پوش
boxing gloves	دستکش بوکس
boxing glove	دستکش بوکس
kid glove	دستکش پوش
wheel gloves	دستکش رانندگی
kid gloves	دستکش چرمی
mitts	دستکش بیش بال
finger tab	دستکش چرمی سوراخدارکمانگیر
catching glove	دستکش دروازه بان
chevron	دستکش ارم بازو
chevrons	دستکش ارم بازو
mitt	دستکش بیش بال
A pair of shoes (gloves,socks).	یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
stick glove	دستکش کلفت دروازه بان
an iron hand in a valvet glove	دست اهنین در دستکش مخملی
gauntlet	دستکش اهنی دعوت بمبارزه
blow with the open glove	ضربه با دستکش باز بوکس
gauntlets	دستکش اهنی دعوت بمبارزه
Where is the mate ( companion ) of this glove ?	لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
wrists	قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
wrist	قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
trap	فاصله چرمی بین شست انگشتان دستکش
mittens	دستکش دارای یک جابرای چهار انگشت ویکجابرای انگشت شست
mitten	دستکش دارای یک جابرای چهار انگشت ویکجابرای انگشت شست
lash up	اسباب
articles	اسباب
tool	اسباب
tackled	اسباب
instrumentally	با اسباب
instrument	اسباب
mountings	اسباب
article	اسباب
rigging	اسباب
geap	اسباب
things	اسباب
rig	اسباب
apparel	اسباب
rigged	اسباب
tackling	اسباب
tackles	اسباب
rigs	اسباب
tackle	اسباب
device	اسباب
fixings	اسباب
contraptions	اسباب
valuables	اسباب
dixings	اسباب
accouterment	اسباب
traps	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
gadgets	اسباب
contrivance	اسباب
outfit	اسباب
contraption	اسباب
free hand	بی اسباب
apparatus	اسباب
doodads	اسباب
doodad	اسباب
whigmaleerie	اسباب
free handed	بی اسباب
whigmaleery	اسباب
freehand	بی اسباب
appliance	اسباب
removers	اسباب کش
contrivances	اسباب
remover	اسباب کش
devices	اسباب
appliances	اسباب
utensils	وسایل اسباب
implemented	اسباب اجراء
implement	اسباب اجراء
kit	اسباب کار
plaything	اسباب بازی
kits	اسباب کار
inhalator	اسباب استنشاق
playthings	اسباب بازی
crimper	اسباب فردادن مو
implementing	اسباب اجراء
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
malice	اسباب چینی
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
conspiracy	اسباب چینی
conspiracies	اسباب چینی
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
appurtenance	اسباب جهاز
exerciser	اسباب ورزش
utensil	وسایل اسباب
tools	اسباب کار
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
enginery	اسباب جنگی
discommodity	اسباب زحمت
disfurnish	بی اسباب کردن
implements	اسباب اجراء
furniture	سامان اسباب
inconveniences	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
Luggage	اسباب و اثاثیه
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
moved	اسباب کشی
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
slides	اسباب لغزنده
paraphernalia	اسباب لوازم
trocar	اسباب بزل
inconvenienced	اسباب زحمت
inconvenience	اسباب زحمت
drag	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
drags	اسباب لایروبی
slide	اسباب لغزنده
move	اسباب کشی
military device	اسباب ارتشی
moves	اسباب کشی
engine	موتور اسباب
appliances	اسباب کار
dumbbell	اسباب ورزشی
spare	اسباب یدکی
fishing gear	اسباب ماهیگیری
resonator	اسباب ارتعاش
purofier	اسباب پاک کن
rectifier	اسباب تقطیر
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
stamper	اسباب کوبیدن
gear	اسباب لوازم
spared	اسباب یدکی
dumbbells	اسباب ورزشی
this luggage	این اسباب و اثاثیه
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
equipage	اسباب و لوازم جنگی
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
to form a plot	اسباب چینی کردن
lay out	اسباب خرده ریز
emcumber	اسباب زحمت شدن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
toyer	سازنده اسباب بازی
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
dentifactor	اسباب دندان سازی
toylike	مثل اسباب بازی
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
spurtle	اسباب اتش همزن
vinifacteur	اسباب شراب سازی
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
hatcher	اسباب جوجه گیری
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
purofier	اسباب تصفیه گاز
trangam	اسباب عجیب وغریب
piano player	اسباب پیانو زنی
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
devices	دستگاه اسباب وسیله
device	دستگاه اسباب وسیله
leeches	اسباب خون گیری
leech	اسباب خون گیری
encumber	اسباب زحمت شدن
powder puffs	اسباب پودر زنی
powder puff	اسباب پودر زنی
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
move	اسباب کشی کردن
roulette	اسباب قمار چرخان
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
peeler	اسباب پوست کن پلیس
moves	اسباب کشی کردن
churns	بوسیله اسباب گردنده
churn	بوسیله اسباب گردنده
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
conspiratress	اسباب چینی کردن
peelers	اسباب پوست کن پلیس
shear	اسباب برش قیچی
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
encumbers	اسباب زحمت شدن