English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 66 (7 milliseconds)
English Persian
crouch start استارت نشسته
sprint start استارت نشسته
Other Matches
starter استارت
manual pinion shift استارت دستی
starting motor موتور استارت
starting current امپر استارت
starting chamber محفظه استارت
auto starter استارت خودکار
bendix دنده استارت
starting block تخته استارت
start button تکمه استارت
standing start استارت ایستاده
starting battery باتری استارت
ignition battery باتری استارت
magnetic pinion shift استارت مغناطیسی
starting pressure فشار استارت
false start استارت کاذب
false starts استارت کاذب
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
soapless نشسته
sitting نشسته
sittings نشسته
sedent نشسته
sedentary نشسته
aground به گل نشسته
sedimentary ته نشسته
sejant نشسته
sitting position وضعیت نشسته
vega کرکس نشسته
superannuated باز نشسته
aground به خشکی نشسته
aground بگل نشسته
fretty چرک نشسته
stranded بگل نشسته
starter وسیلهای برای گرداندن محرک اصلی در طول مدت استارت
starters وسیلهای برای گرداندن محرک اصلی در طول مدت استارت
zazen پایان استراحت نشسته
Zen استراحت بحالت نشسته
He was sitting on my left (left side) طرف چپ من نشسته بود
hercules بر زانو نشسته راقص
herculis بر زانو نشسته راقص
She was sitting on my right. سمت راست من نشسته بود
Dust has accumulated [settled] on the chairs. روی صندلی ها خاک نشسته
ambush سربازانی که درکمین نشسته اند
valdez پرت بالانس از حالت نشسته
saddlefast محکم روی زین نشسته
jackson haines spin چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
She was sitting in the corner of the room . گوشه اتاق نشسته بود
ambushing سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushes سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushed سربازانی که درکمین نشسته اند
cartridge starter سیستم استارت موتور اصلی که توسط کارتریج قابل شارژی کار میکند
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
You are a back seat drive.You are on the sidelines. کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
kieselguhr سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
boost charge ولتاژ ثابت و اولیهای که به باطری داده میشود تا انرابرای استارت موتور اماده نگه دارد
totake شخص بست نشسته یاپناهنده را دستگیر یا ازاد کردن
he stroked درعقب کرجی نشسته پارومیزدبدان سام که پاروزنان دیگر .....میزدند
wobble pump پمپ دستی در کابین خلبان برای وارد ساختن فشار اولیه به سوخت قبل از استارت موتور پیستونی
time is the great healer <proverb> سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
The place was fully packed . گوش تا گوش آدم نشسته بود
wool in the grease پشم نشسته پشم تازه چیده
alpha herculis الفا- زانو زده الفا- بر زانو نشسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com