English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
brush اسیب رساندن مچ پای اسب با پای دیگر
brushes اسیب رساندن مچ پای اسب با پای دیگر
Other Matches
marring اسیب رساندن
endamage اسیب رساندن
harms اسیب رساندن
harming اسیب رساندن
harm اسیب رساندن
marred اسیب رساندن
mar اسیب رساندن
harmed اسیب رساندن
hurts خسارت رساندن اسیب
hurt خسارت رساندن اسیب
hurting خسارت رساندن اسیب
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
pathologists پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
traumas اسیب
teen اسیب
torts اسیب
harming اسیب
harms اسیب
harmed اسیب
trauma اسیب
inconveniences اسیب
lesions اسیب
lesion اسیب
head injury اسیب سر
traumatic اسیب زا
inconveniencing اسیب
tort اسیب
inconvenienced اسیب
inconvenience اسیب
to escape with life and limb بی اسیب
damage اسیب
pathology اسیب
injury اسیب
harm اسیب
what impaired his reputation وی اسیب زد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
psychic trauma اسیب روانی
birth injury اسیب تولد
nobbeing اسیب رسان
out of harm's way دوراز اسیب
pathological اسیب شناختی
brain damage اسیب مغزی
brain injury اسیب مغزی
break down اسیب دیدن
injury اسیب خسارت
harmavoidance اسیب گریزی
damage اسیب دیدن
traumatophobia اسیب هراسی
traumatism اسیب دیدگی
traumatic experience تجربه اسیب زا
i hurt my self اسیب دیدم
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
tennis elbow اسیب ارنج
damage control اسیب گیری
mar اسیب زدن
injures اسیب زدن
injuring اسیب زدن
impair اسیب زدن
impaired اسیب زدن
impairing اسیب زدن
injure اسیب زدن
marring اسیب زدن
marred اسیب زدن
vulnerable اسیب پذیر
cripples اسیب دیدن
crippled اسیب دیدن
cripple اسیب دیدن
deleterious اسیب رسان
injurious اسیب رسان
impairs اسیب زدن
pathology اسیب شناسی
pathologists اسیب شناس
vulnerability اسیب پذیری
invulnerability اسیب ناپذیری
crippling اسیب دیدن
pathologist اسیب شناس
damaging اسیب اور
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
suffering economy اقتصاد اسیب دیده
marred صدمه زدن اسیب
vulnerability قابلیت اسیب پذیری
neuropathologist اسیب شناس اعصاب
social pathology اسیب شناسی اجتماعی
marring صدمه زدن اسیب
psychopathology اسیب شناسی روانی
organic brain syndrome نشانگان اسیب مغزی
hurt اسیب زدن به ازردن
psychopathologist اسیب شناس روانی
obs نشانگان اسیب مغزی
pathologic وابسته به اسیب شناسی
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
adventitious deafness ناشنوایی اسیب زاد
damaged shipments کالاهای اسیب دیده
damage density چگالی اسیب رسانی
damage control party گروه اسیب گیر
mar صدمه زدن اسیب
graphopathology اسیب شناسی خط شناختی
persecution delusion هذیان گزند و اسیب
cauliflowr ear گوش اسیب دیده
he was proof against harm اسیب بردار نبود
hurts اسیب زدن به ازردن
i hurt my finger انگشتم اسیب دید
injured muscle عضله اسیب دیده
irreversible damage اسیب جبران ناپذیر
it will injure his prestige به حیثیت او لطمه یا اسیب زد
brain injured اسیب دیده مغزی
susceptibility درمعرض اسیب بودن
hurting اسیب زدن به ازردن
delusion of persecution هذیان گزند و اسیب
vulnerable area منطقه اسیب پذیر
elizur's test for organicity ازمون اسیب مغزی الیزور
traumatic psychosis روان پریشی اسیب زاد
psychopathology علم اسیب شناسی روانی
traumatic neurosis روان رنجوری اسیب زاد
trauma ضربه روحی روان اسیب
traumatic delirium روان اشفتگی اسیب زاد
phytopathologic وابسته به اسیب شناسی گیاهان
battlefield evacuation تخلیه پرسنل اسیب دیده
traumas ضربه روحی روان اسیب
vulnerable area منطقه اسیب پذیری هدف
the victims of the earthquake اسیب دیگان از زمین لرزه
minimal brain damage کمترین اسیب مغزی موثر
repetitive stress injury اسیب ناشی از فشار تکراری
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
hurts اذیت کردن صدمه زدن اسیب
blemishing اسیب زدن لکه دار کردن
blemishes اسیب زدن لکه دار کردن
blemished اسیب زدن لکه دار کردن
hurt اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurting اذیت کردن صدمه زدن اسیب
ding قسمت اسیب دیده تخته موج
strains در رفتگی یاضرب عضو یا استخوان اسیب
the ship was hulled تنه کشتی اسیب دید یا سوراخ شد
strain در رفتگی یاضرب عضو یا استخوان اسیب
damage ضرر زدن خسارت دیدن اسیب
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
pneumothorax اسیب به ریه و قلب در نتیجه فشار زیر اب
nerved قطع عصب پای اسیب دیده اسب
disabled list فهرست بازیگران اسیب دیده ومحروم از چند بازی
short round فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
bench by a back injury خارج شدن از مسابقه وزنه برداری به علت اسیب دیدگی
keloid or cheloid یکجو ربرامدگی درپوست که درجای اسیب دیده پیدا میشود
warned exposed قابلیت اسیب پذیری نیروهای خودی نسبت به انفجار اتمی
put down کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
put-down کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
put-downs کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
bring رساندن به
supplied رساندن
supply رساندن
brings رساندن به
supplying رساندن
implying رساندن
imply رساندن
convey رساندن
understands رساندن
understand رساندن
conveyed رساندن
conveying رساندن
bringing رساندن به
conveys رساندن
implies رساندن
dunnage کاه وپوشال ومواد سبکی که لای فروف ومال التجاره می گذارند تا از اسیب مصون بماند
assassinated بقتل رساندن
kill به قتل رساندن
kills بقتل رساندن
kill بقتل رساندن
matures بحدبلوغ رساندن
mature بحدبلوغ رساندن
ratified بتصویب رساندن
ratifies بتصویب رساندن
ratify بتصویب رساندن
ratifying بتصویب رساندن
assassinate بقتل رساندن
kills به قتل رساندن
assassinate به قتل رساندن
assassinated به قتل رساندن
vindicated به ثبوت رساندن
vindicates به ثبوت رساندن
martyrs به شهادت رساندن
martyr به شهادت رساندن
vindicating به ثبوت رساندن
slay به قتل رساندن
slaying به قتل رساندن
slays به قتل رساندن
overdid بحدافراط رساندن
overdo بحدافراط رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com