Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
agree
اشتی دادن مطابقت کردن
agreeing
اشتی دادن مطابقت کردن
agrees
اشتی دادن مطابقت کردن
Other Matches
conform
مطابقت کردن وفق دادن
conformed
مطابقت کردن وفق دادن
conforming
مطابقت کردن وفق دادن
conforms
مطابقت کردن وفق دادن
reconciling
اشتی دادن
reconciles
اشتی دادن
accords
اشتی دادن
to make peace between two men
دو کس را با هم اشتی دادن
conciliating
اشتی دادن
reconcile
اشتی دادن
accord
اشتی دادن
conciliate
اشتی دادن
accorded
اشتی دادن
conciliated
اشتی دادن
conciliates
اشتی دادن
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
placates
اشتی کردن
placated
اشتی کردن
to make one'speace
اشتی کردن
to bury the hatchet
اشتی کردن
placate
اشتی کردن
placating
اشتی کردن
to make it up
اشتی کردن
matches
مطابقت کردن
meet
مطابقت کردن
match
مطابقت کردن
comport
مطابقت کردن
meets
مطابقت کردن
comported
مطابقت کردن
comports
مطابقت کردن
comporting
مطابقت کردن
standarize
با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
reconciliation
اشتی
makepeace
اشتی جو
conciliation
اشتی
reconcilement
اشتی
detente
اشتی
makepeace
اشتی ده
placation
اشتی
matches
مطابقت
match
مطابقت
conformability
مطابقت
justifications
مطابقت
correspondency
مطابقت
concent
مطابقت
sameness
مطابقت
justification
مطابقت
correspondences
مطابقت
correspondence
مطابقت
concord
مطابقت
accordance
مطابقت
conformity
مطابقت
compatibility
مطابقت
peace
اشتی صلح
pax
بوسه اشتی
repatriated
اشتی باوطن
repatriate
اشتی باوطن
repatriating
اشتی باوطن
conciliator
اشتی دهنده
placater
اشتی دهنده
repatriates
اشتی باوطن
placative
اشتی کننده
to be at peace
در اشتی بودن
kissing kind
درحال اشتی
peaceable
اشتی پذیر
irreconcilable
اشتی ناپذیر
evidence of conformity
دلیل مطابقت
legality
مطابقت با قانون
legality
مطابقت باقانون
copy fitting
مطابقت کپی
imparlance
مهلت برای اشتی
disarms
به حالت اشتی درامدن
to keep the peace
اشتی رابرقرار داشتن
disarmed
به حالت اشتی درامدن
disarm
به حالت اشتی درامدن
canonicity
مطابقت باقانون شرع
constitutionality
مطابقت با قانون اساسی
conventionality
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
classicality
مطابقت با ادبیات وصنایع باستانی
mismatch
بهم نخوردن عدم مطابقت
central tendency
احتمال مطابقت داده با مقادیرمورد انتظار
pax britannica
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
fashionableness
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
inconformity
عدم مطابقت عدم موافقت
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
propagate
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
pragmatism
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
ammoniate
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
giving
دادن پرداخت کردن
discharge
مرخص کردن پس دادن
give
دادن پرداخت کردن
dispend
توزیع کردن دادن
to give an enter tainment
مهمانی دادن یا کردن
gives
دادن پرداخت کردن
staging
سوار کردن جا دادن
to serve out
بخش کردن دادن
discharges
مرخص کردن پس دادن
to offer
تقدیم کردن
[دادن]
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
upgraded
پیشرفت دادن تقویت کردن
ventilated
تهویه کردن هوا دادن به
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
ventilates
تهویه کردن هوا دادن به
attribute
نسبت دادن حمل کردن
manoeuvre
مشق کردن مانور دادن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
authorising
اختیار دادن تصویب کردن
ventilating
تهویه کردن هوا دادن به
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
quietest
ارام کردن تسکین دادن
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
tune
وفق دادن کوک کردن
authorize
اختیار دادن تصویب کردن
ventilate
تهویه کردن هوا دادن به
attributes
نسبت دادن حمل کردن
upgrade
پیشرفت دادن تقویت کردن
rent
کرایه اجاره کردن یا دادن
smooth
ارام کردن تسکین دادن
agree
ترتیب دادن درست کردن
dissimulates
دورویی کردن فریب دادن
authorizes
اختیار دادن تصویب کردن
inebriate
سرخوش کردن کیف دادن
dissimulating
دورویی کردن فریب دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com