Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
gew gaw
اشیاء قشنگ بی مصرف
Other Matches
gewgaws
چیز قشنگ بی مصرف
gimcrack
قشنگ و بی مصرف عروسک
gewgaw
چیز قشنگ بی مصرف
gimceackery
چیزهای قشنگ وبی مصرف
average propensity to consume
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
diminishing utility
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
consumer logistics
امور امادی مصرف کنندگان مصرف کالا و اماد
power consumer
مصرف انرژی مصرف توان
margin propensity to consume
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
thing
اشیاء
consumer goods
اشیاء مصرفی
turnery
اشیاء تراشیدنی
valuable goods
اشیاء باارزش
hidden objects
اشیاء پنهان
valuable goods
اشیاء بهادار
odds and ends
<idiom>
اشیاء جوروباجور
prohibited goods
اشیاء ممنوع
equipollent
اشیاء هم قوه
still life
نقش اشیاء
means objects
اشیاء وسیله
spruce
قشنگ
prettify
قشنگ
namby pamby
قشنگ
goodlooking
قشنگ
spruces
قشنگ
namby-pamby
قشنگ
goodly
قشنگ
beauteous
قشنگ
sprucy
قشنگ
cheesy
قشنگ
nice looking
قشنگ
smatt
قشنگ
prettier
قشنگ
prettiest
قشنگ
beautiful
قشنگ
pretty
قشنگ
sacrilege
سرقت اشیاء مقدسه
reliquary
جعبه اشیاء متبرکه
antique shop
فروشگاه اشیاء عتیقه
reliquaries
جعبه اشیاء متبرکه
harnessing
اشیاء تهیه کردن
bric a brac
اشیاء کهنه وعتیقه
harnessed
اشیاء تهیه کردن
harness
اشیاء تهیه کردن
achate
اشیاء خریداری شده
cherubs
بچه قشنگ
beautifier
قشنگ کننده
beautifying
قشنگ شدن
beautify
قشنگ شدن
beautifies
قشنگ شدن
beautified
قشنگ شدن
adorn
قشنگ کردن
sprucely
بطور قشنگ
cherub
بچه قشنگ
prettily
بطور قشنگ
cherubim
بچه قشنگ
smarten
قشنگ کردن
microstructure
ساختمان میکروسکپی اشیاء یابافت ها
abandonee
صاحب اشیاء ترک شده
catchall
فرف یامخزن اشیاء گوناگون
plinking
تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
Beautiful music ( weather ) .
موسیقی ( هوای ) قشنگ
whigmaleery
چیز قشنگ وارزان
to take f.
قشنگ حرف زدن
nattily
بطور اراسته و قشنگ
I didnt mince my words . I put it very well .
قشنگ حرفم رازدم
lidos
میعادگاه قشنگ ساحلی
lido
میعادگاه قشنگ ساحلی
whigmaleerie
چیز قشنگ وارزان
pert
غنچه دار قشنگ
gimcrack
چیز قشنگ و کم بها
avoirdupois
اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند
phantasmagoria
منافر متغیر اشیاء تخیلات پی در پی ومتغیر
phantasmagorias
منافر متغیر اشیاء تخیلات پی در پی ومتغیر
pretty
بطور دلپذیر قشنگ کردن
prettiest
بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty pretties
چیزهای قشنگ و نادان فریب
prettier
بطور دلپذیر قشنگ کردن
prettify
بطور دلپذیر قشنگ کردن
adorns
قشنگ کردن ارایش دادن
she was prettily dressed
جامه قشنگ پوشیده بود
eros
بچه قشنگ غرائزشهوانی انسانی
comparator
دستگاه اندازه گیری وسنجش وقیاس اشیاء
scrimshaw
اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی
doppler radar
رادار تعیین کننده اشیاء ثابت و متحرک
safe deposit
صندوق اهن مخصوص امانت اشیاء گرانبها
anthropopathism
اعتقاد به وجود روح انسانی در اشیاء و موجودات
I sat down with no fuss or bother .
برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
false parallax
تغییر محل فاهری اشیاء به علت شکست نور
micrometer caliper
پرگار مخصوص اندازه گیری اشیاء خیلی ریز
She is photogenic.
خوش عکس است (عکسش قشنگ می افتد )
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
periscope
دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب
flea markets
بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یادست دوم
flea market
بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یادست دوم
periscopes
دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب
shadow factor
ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
spasur
سیستم اکتشاف فضایی که مخصوص کشف اشیاء سرگردان در فضای جو زمین است
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .
فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
stroke writer
ترمینال گرافیکی برداری که اشیاء را روی صفحه بوسیله یک سری خطوط نمایش میدهد
fetishes
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده وموردپرستش قرارمی گرفتند بت
fetish
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده وموردپرستش قرارمی گرفتند بت
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
sprites
اشیاء کوچک و با وضوح بالاکه روی مانیتور بطورمستقل از متن یا گرافیک دیگرمی توان حرکت داده شوند
z scale
نوعی مقیاس خطی روی عکس هوایی مورب که برای اندازه گیری ارتفاع اشیاء به کار می رود
dog down
بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
conceptual tool
وسیلهای برای کار با نظریه ها بجای کار با اشیاء
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
spectrozonal photography
عکاسی از اشیاء منتخب عکاسی از اشیای مخصوص
The letter is well typed .
نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
hyperfocal distance
مسافت بین عدسی دوربین تانزدیکترین اشیاء میدان تصویردوربین وقتی که دوربین روی فاصله بینهایت تنظیم شود
moment
ممان وزن بار هواپیما نیروی گریز ازمرکز وزن اشیاء داخل هواپیما
moments
ممان وزن بار هواپیما نیروی گریز ازمرکز وزن اشیاء داخل هواپیما
unemployed
بی مصرف
of no a
بی مصرف
wasters
مصرف
waster
مصرف
wastes
بی مصرف
consumption possibility line
حد مصرف
good for nothing
بی مصرف
income consumption curve
مصرف
wasteful
مصرف
expense
مصرف
consumption
مصرف
comsumption
مصرف
waste
بی مصرف
overall consumption
مصرف کل
aggregate consumption
مصرف کل
otiose
بی مصرف
usages
مصرف
usage
مصرف
offtake
مصرف
expenditure
مصرف
extravagant
مصرف
disposal
مصرف
consumerism
مصرف
sodden
بی مصرف
mass consumption
مصرف کلان
utilization
مورد مصرف
maximum power demand
مصرف حداکثر
national consumption
مصرف ملی
usable
<adj.>
قابل مصرف
useful
<adj.>
قابل مصرف
utilisation
[British]
مورد مصرف
usable
<adj.>
مصرف کردنی
power consumer
مصرف برق
useful
<adj.>
مصرف کردنی
utilisable
[British]
<adj.>
مصرف کردنی
using
مورد مصرف
permanent consumption
مصرف دائمی
per capita water consumption
مصرف سرانه اب
per capita consumption
مصرف سرانه
peak load
بحبوحه مصرف
partial substitution
جانشینی مصرف
utilizable
<adj.>
مصرف کردنی
optional consumption
مصرف اختیاری
applicable
<adj.>
قابل مصرف
suitable
<adj.>
قابل مصرف
mass consumption
مصرف انبوه
usages
موارد مصرف
utilisable
[British]
<adj.>
قابل مصرف
home use entry
اعلامیه مصرف
home consumption
مصرف داخلی
home consumption
مصرف خانگی
high mass consumption
مصرف انبوه
utilizations
موارد مصرف
TAN
[Transaction authentication number]
رمز یکبار مصرف
consumable
مصرف شدنی
recive
مصرف کنید
gasoline consumption
مصرف بنزین
utilisations
موارد مصرف
irrigation consumption
مصرف ابیاری
internal power
مصرف داخلی
internal consumption
مصرف داخلی
industrial consumption
مصرف صنعتی
induced consumption
مصرف تشویقی
induced consumption
مصرف القائی
inconsumable
مصرف نکردنی
idle stock
موجودی بی مصرف
consumerism
مصرف گرایی
throw away
چیز بی مصرف
to use up
مصرف کردن
use up
مصرف کردن
usage rate
نرخ مصرف
utilizable
<adj.>
قابل مصرف
unproductive consumption
مصرف بیهوده
throwaway
یکبار مصرف
transitory consumption
مصرف انتقالی
transitory consumption
مصرف گذرا
propensity to consume
تمایل به مصرف
propensity to consume
گرایش به مصرف
applicable
<adj.>
مصرف کردنی
productive consumption
مصرف مولد
private consumption
مصرف خصوصی
suitable
<adj.>
مصرف کردنی
present consumption
مصرف حال
present consumption
مصرف جاری
power consumption
مصرف برق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com