English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
Other Matches
He is incorrigible. این آدم چاره اش نمی شود ( اصلاح پذیر نیست )
revise اصلاح کردن اصلاح نمودن
revising اصلاح کردن اصلاح نمودن
revises اصلاح کردن اصلاح نمودن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
To seak a remedy. چاره جویی کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
to seek a remedy for something چاره جویی کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
helps مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
help مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
bunt الک کردن اصلاح کردن
reclaims مرمت کردن اصلاح کردن
reclaimed مرمت کردن اصلاح کردن
correct اصلاح کردن تادیب کردن
right درست کردن اصلاح کردن
righted درست کردن اصلاح کردن
righting درست کردن اصلاح کردن
improve بهتر کردن اصلاح کردن
improves بهتر کردن اصلاح کردن
corrects اصلاح کردن تادیب کردن
improving بهتر کردن اصلاح کردن
correcting اصلاح کردن تادیب کردن
improved بهتر کردن اصلاح کردن
reclaiming مرمت کردن اصلاح کردن
improvement اصلاح کردن بهترسازی کردن
rectifies یکسو کردن اصلاح کردن
remedies اصلاح کردن جبران کردن
modifies اصلاح کردن مناسب کردن
rectified یکسو کردن اصلاح کردن
dulcify ملایم کردن اصلاح کردن
modify اصلاح کردن مناسب کردن
remedy اصلاح کردن جبران کردن
reclaim مرمت کردن اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن مناسب کردن
improvements اصلاح کردن بهترسازی کردن
to mend or end اصلاح کردن یا موقوف کردن
remedied اصلاح کردن جبران کردن
rectify یکسو کردن اصلاح کردن
remedying اصلاح کردن جبران کردن
amended اصلاح کردن
rectifies اصلاح کردن
revise حک و اصلاح کردن
amend اصلاح کردن
redress اصلاح کردن
rectify اصلاح کردن
accomodate اصلاح کردن
accord اصلاح کردن
redressed اصلاح کردن
accommodates اصلاح کردن
accommodated اصلاح کردن
accommodate اصلاح کردن
to sct aright اصلاح کردن
alters اصلاح کردن
altering اصلاح کردن
altered اصلاح کردن
rectified اصلاح کردن
accords اصلاح کردن
alter اصلاح کردن
accorded اصلاح کردن
amending اصلاح کردن
redresses اصلاح کردن
modifies اصلاح کردن
file اصلاح کردن
filed اصلاح کردن
emending اصلاح کردن
emends اصلاح کردن
revising حک و اصلاح کردن
meliorate اصلاح کردن
emended اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن
modify اصلاح کردن
revises حک و اصلاح کردن
emend اصلاح کردن
linebreed اصلاح نژادی کردن
interbreed اصلاح نژاد کردن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
To get a haitcut. اصلاح کردن (موی سر )
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
To get a shave. اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
retrieved اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieves اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
right شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righted شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
modification kit جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
alternatives چاره
recourse چاره
remedies چاره
remedy چاره
remedied چاره
remedying چاره
remediless بی چاره
makeshift چاره
resourc چاره
alternative چاره
shiftless بی چاره
an active remedy چاره موثر
the remedy lies in this چاره ان اینست
resourceful چاره ساز
absolute <adj.> چاره نا پذیر
unalterable <adj.> چاره نا پذیر
remediable چاره پذیر
inescapable چاره نا پذیر
indispensable <adj.> چاره نا پذیر
inevitable <adj.> چاره نا پذیر
ineluctable چاره ناپذیر
mitraille چاره پاره
inevitable چاره نا پذیر
unavoidable چاره ناپذیر
It cant be helped. چاره ای نیست
make do چاره موقتی
engrained چاره ناپذیر
unalienable <adj.> چاره نا پذیر
inevitability چاره ناپذیری
pis aller اخرین چاره
irretrievability چاره ناپذیری
inalienable <adj.> چاره نا پذیر
solutions چاره سازی
solution چاره سازی
irremediable چاره ناپذیر
stopgap چاره موقت
irremediableness چاره ناپذیری
stopgaps چاره موقت
i had no a چاره دیگری نداشتم
irremediably بطور چاره ناپذیر
indispensability چاره ناپذیری اقتضا
remedial چاره ساز شفابخش
irredeemably بطور چاره ناپذیر
pis aller اخرین پناه چاره
boot اخراج چاره یافایده
indispensable چاره نا پذیر ضروری
dispensable چاره پذیر غیرضروری
indispensably بطور چاره ناپذیر
the only remedy is patience چاره ان شکیبایی است
stop gap وسیله یا چاره موقتی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
death is inevitable مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
What can one do about it? چاره کدام است ( چیست ) ؟
makeshift چاره موقتی ادم رذل
haematogen دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
It just cant be helped . کاریش نمی شود کرد ( چاره یی نیست )
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com