Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
English
Persian
inform
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informing
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informs
اطلاع دادن مستحضر داشتن
Other Matches
informs
مستحضر داشتن اگاه کردن
inform
مستحضر داشتن اگاه کردن
informing
مستحضر داشتن اگاه کردن
notifying
اطلاع دادن
notify
اطلاع دادن
notifies
اطلاع دادن
notified
اطلاع دادن
report
اطلاع دادن
reported
اطلاع دادن
information
اطلاع دادن
reports
اطلاع دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
to pass on
[information or news]
به بقیه اطلاع دادن
to let know
خبردادن به اطلاع دادن
informs
اطلاع دادن چغلی کردن
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
informing
اطلاع دادن چغلی کردن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
inform
اطلاع دادن چغلی کردن
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
informed
مستحضر
joins
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
lossless compression
روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
renders
تسلیم داشتن دادن
fall out
رخ دادن مشاجره داشتن
render
تسلیم داشتن دادن
rendered
تسلیم داشتن دادن
leads
سوق دادن بران داشتن
maintrain
ادامه دادن عقیده داشتن
reserving
نگه داشتن اختصاص دادن
reserve
نگه داشتن اختصاص دادن
reserves
نگه داشتن اختصاص دادن
hang on
ادامه دادن دوام داشتن
lead
سوق دادن بران داشتن
highs
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highest
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
high
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
update
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
remark
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarks
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarking
افهار داشتن افهار نظریه دادن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
unaware
بی اطلاع
well read
با اطلاع
unimformed
بی اطلاع
well-read
با اطلاع
unwitting
بی اطلاع
unknowing
بی اطلاع
unknowingly
بی اطلاع
know how
اطلاع
unknowable
بی اطلاع
notification
اطلاع
ill informed
بی اطلاع
ill-informed
<adj.>
بی اطلاع
learning
اطلاع
consciousness
اطلاع
conscious mind
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
versed
با اطلاع
appreciation
[awareness]
اطلاع
knowledge
اطلاع
awareness
اطلاع
nescious
بی اطلاع
advice
اطلاع
deep read
با اطلاع
datum
اطلاع
communication
اطلاع
conizance
اطلاع
acquaintance
اطلاع
unawares
بی اطلاع
uniformed
بی اطلاع
notice
اطلاع
tip-off
اطلاع
warning
اطلاع
word
اطلاع
intelligence
اطلاع
uninformed
بی اطلاع
information
اطلاع
space
فاصله دادن فاصله داشتن
spaces
فاصله دادن فاصله داشتن
tip-off
اطلاع نهانی
advice note
یادداشت اطلاع
attention
اخطارجهت اطلاع به
noticing
توجه اطلاع
notices
توجه اطلاع
attentions
اخطارجهت اطلاع به
global knowledge
اطلاع سراسری
tip-offs
اطلاع نهانی
notice
توجه اطلاع
criticaster
ناقد بی اطلاع
tip off
اطلاع نهانی
noticed
توجه اطلاع
unpolitical
بی اطلاع ازسیاست
unadvised
بدون اطلاع
previews
اطلاع قبلی
letter of a
اطلاع نامه
informatics
اطلاع رسانی
inking
اطلاع مختصر
knowledge of results
اطلاع از نتایج
preview
اطلاع قبلی
prospectus
اطلاع نامه
prospectuses
اطلاع نامه
precognition
اطلاع قبلی
misknow
بی اطلاع بودن از
a piece of information
یک تکه اطلاع
messages
حجم اطلاع مشخص
publicising
به اطلاع عموم رساندن
let me know
بمن اطلاع دهید
Please let me know.
لطفا"به من اطلاع دهید
gibberish
اطلاع بی معنا و بی استفاده
publicised
به اطلاع عموم رساندن
publicizing
به اطلاع عموم رساندن
publicises
به اطلاع عموم رساندن
notify the public
به اطلاع عموم رساندن
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
message
حجم اطلاع مشخص
publicized
به اطلاع عموم رساندن
mininformation
اطلاع یا خبر نادرست
publicizes
به اطلاع عموم رساندن
publicize
به اطلاع عموم رساندن
As you are well informed…
همانطور که اطلاع دارید
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
publitize
به اطلاع عموم رساندن
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
tipping
انعام اطلاع منحرمانه
he is in the know
اطلاع ویژه دارد
tip
انعام اطلاع منحرمانه
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
If not , please let me know.
درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
compuserve
شبکه اصلی اطلاع رسانی
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
whom it may concern
برای اطلاع افراد ذیربط
foredknowlege
اطلاع قبلی علم غیب
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
He did it with his fathers knowledge.
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
precognitive
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
compare
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
attentions
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
attention
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
compares
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
well informed
بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
loutish
بیشعور خام دست وبی اطلاع
The professor knows what he is talking about.
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
We know very little about his background.
ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
comparing
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domain
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
compared
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domains
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
inkling
اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com