Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
English
Persian
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
Other Matches
relate
گزارش دادن شرح دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
notifying
اطلاع دادن
report
اطلاع دادن
notifies
اطلاع دادن
notify
اطلاع دادن
reported
اطلاع دادن
information
اطلاع دادن
reports
اطلاع دادن
notified
اطلاع دادن
return
گزارش دادن
reported
گزارش دادن به
turn in
<idiom>
گزارش دادن
subemit a report
گزارش دادن
submit a report
گزارش دادن
report
گزارش دادن به
reported
گزارش دادن
returned
گزارش دادن
report
گزارش دادن
reports
گزارش دادن
reports
گزارش دادن به
returning
گزارش دادن
returns
گزارش دادن
to give forth
گزارش دادن
to pass on
[information or news]
به بقیه اطلاع دادن
to let know
خبردادن به اطلاع دادن
to give an account of
گزارش و توضیح دادن
to report
[to a body]
گزارش دادن
[به اداره ای]
misreport
اشتباه گزارش دادن
informs
اطلاع دادن مستحضر داشتن
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
informing
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informs
اطلاع دادن چغلی کردن
inform
اطلاع دادن چغلی کردن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
inform
اطلاع دادن مستحضر داشتن
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
informing
اطلاع دادن چغلی کردن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
inkling
اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
flags
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
forward tell
انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
lossless compression
روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
departure report
گزارش پایان تعمیرات گزارش عزیمت ناو گزارش حرکت
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
join
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com