English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
Other Matches
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
to make a complaint [about] شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
in the minutest detail <idiom> مو به مو [با جزییات کامل]
Notice the details! توجه کنید به جزییات !
to detail something چیزی را مفصل [با همه جزییات] شرح دادن
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
absorption representation [حذف یا مختصر سازی جزییات در ترسیم ساختمان یا مناظر آن]
helps پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
helped پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
help پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
au courant مطلع
smart money مطلع
au fait مطلع
knowledgeable مطلع
weather wise مطلع
ware مطلع
hep مطلع
informed مطلع
wares مطلع
senior officer ارشدترین افسران
officer's mess نهارخوری افسران
wardroom اطاق افسران
batons عصای افسران
opposite numbers افسران شاغل
baton عصای افسران
notified مطلع کردن
acquaints مطلع کردن
acquainting مطلع کردن
acquaint مطلع کردن
clued-up بسیار مطلع
apprising مطلع کردن
apprises مطلع کردن
annunciate مطلع کردن
understandings مطلع ماهر
understanding مطلع ماهر
apprise مطلع کردن
notify مطلع کردن
notifying مطلع کردن
notifies مطلع کردن
opposite numbers افسران مشغول به کار
officer's mess سالن غذاخوری افسران
staffs افسران صاحب منصبان
staff افسران صاحب منصبان
wardroom اطاق افسران ناو
wardroom باشگاه افسران ناو
staffed افسران صاحب منصبان
senior officers افسران ارشدیا بالارتبه
statem room خوابگاه افسران ناو
shoulder mark درجه سردوشی افسران
ward room اطاق افسران در کشتی جنگی
officers call نشریه اطلاعاتی مخصوص افسران
they were badly officered افسران انها خوب نبودند
to post up مطلع کردن کامل دادن به
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
they parted with each other از هم جدا شدند
they were made one با هم یکی شدند
top-secret مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
top secret مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
reserved list صورت افسران دریایی ذخیره یا احتیاط
archon یکی از افسران عالیرتبهء اتن قدیم
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
well informed بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
those who did not fear won انهایی که نترسیدندپیروز شدند
they sought of him a miracle معجزهای از او خواستار شدند
they took refuge in a cave در غاری پنهان شدند
the troops were scattered سپاهیان متفرق شدند
they muliplied by generation با زاد و ولدزیاد شدند
the boys were excused شاگردان مرخص شدند
They grew attached ( attracted) to each other. به همدیگر علاقمند شدند
gun room اطاق افسران جزء درکشتیهای جنگی بزرگ
muster roll دفتر بازدید افسران وسربازان در یک یکان نظامی
I heard through the grapevine that ... <idiom> من به طور غیر رسمی مطلع شدم که ... [اصطلاح]
stalag بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درالمان
bat allowance فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
bat money فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
How many students passed the exam? چند نفر در امتحان قبول شدند؟
omission factor تعداد متنهای مربوطه که در یک جستجو گم شدند
housekeeping مجموعه دستوراتی که یک بار اجرا شدند
the party rallied round him ان دسته دوباره دور اوجمع شدند
Several engineeres were removed from office. چندین مهندس از کار بر کنار شدند
the people pressed in مردم زور اورده داخل شدند
the judges were influenced by داوران زیر نفوذ او واقع شدند
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
Many people were hurt when the boiler exploded. وقتیکه دیگ بخار ترکید خیلیها مجروح شدند
The lights of the aircraft were blinking. چراغهای هواپیما خاموش ؟ روشن می شدند ( چشمک می زدند )
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
Due to the review security procedures were modified . به علت بررسی روش های امنیتی اصلاح شدند.
mix up, caution موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
Gangs of youths went on the rampage through the inner city. دسته های جوانان با داد و بیداد از مرکز شهر رد شدند.
pelasgic نام نخستین نژادی که دریونان و جزیرههای خاورمدیترانه ساکن شدند
The US government agencies dropped the ball in preventing the attack. سازمان های دولتی ایالات متحده در جلوگیری از حمله ناکام شدند .
base line خط توجیه
orientation توجیه
rationale توجیه
briefing توجیه
briefings توجیه
comeback توجیه
justifications توجیه
rationalization توجیه
justification توجیه
orienting line خط توجیه
comebacks توجیه
justifiable قابل توجیه
orienting angle زاویه توجیه
justifying توجیه کردن
economic feasibility توجیه اقتصادی
justifiable توجیه پذیر
justify توجیه کردن
selfjustification توجیه خود
economic justification توجیه اقتصادی
intellectualization توجیه عقلی
interpretability قابلیت توجیه
justifies توجیه کردن
legtimize توجیه کردن
justificatory توجیه امیز
map orientation توجیه نقشه
assumed orientation توجیه فرضی
justifiability توجیه پذیری
self justification توجیه خویشتن
rationalization توجیه عقلی
legitimatize توجیه کردن
ready room اطاق توجیه
orienting station ایستگاه توجیه
justifier توجیه کننده
vindicating توجیه کردن
briefings توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
orienting توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimized توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
orients توجیه کردن
legitimizing توجیه کردن
unwarranted توجیه نکردنی
orientation توجیه کردن
orient توجیه کردن
briefing توجیه کردن
vindicatory وابسته به توجیه
vindicator توجیه کننده
vindicative مربوط به توجیه
unwarrantable توجیه نکردنی
legitimised توجیه کردن
vindicate توجیه کردن
vindicated توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
rationalizing عقلا توجیه کردن
map orientation توجیه کردن نقشه
rationalizes عقلا توجیه کردن
rationalized عقلا توجیه کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
rationalising عقلا توجیه کردن
rationalised عقلا توجیه کردن
rationalises عقلا توجیه کردن
rationalize عقلا توجیه کردن
justifiable homicide قتل قابل توجیه
justifiable homicides قتل قابل توجیه
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
patch ارسال الکتریکی که توسط سیمهای کوتاه متصل می شدند و امکان تشخیص سریع و ساده شبکه را فراهم می کنند
patches ارسال الکتریکی که توسط سیمهای کوتاه متصل می شدند و امکان تشخیص سریع و ساده شبکه را فراهم می کنند
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
serfs درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
serf درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
pleiades هفت دختراطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند پروین
mysticism توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
Apple Mac مجموعهای از کامپیوترهای شخصی که توسط شرکت Apple ایجاد شدند که یک واسط کاربر گرافیکی دارند و از خانواده 00086 پردازنده ها استفاده می کنند
Apple Macintosh computer مجموعهای از کامپیوترهای شخصی که توسط شرکت Apple ایجاد شدند که یک واسط کاربر گرافیکی دارند و از خانواده 00086 پردازنده ها استفاده می کنند
The two cars had a head –on collision. دو اتوموبیل شاخ به شاخ شدند ( تصادم از جلو)
stereogram یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
blessed folder در یک سیستم Apple Maciontosh پرونده سیستم که حاوی فایل هایی است که به طور خودکار در هنگام روشن شدن سیستم بار شدند
on درباره
in re درباره
re درباره
quoad درباره
concerning درباره
touching درباره
re درباره .....
about درباره
re- درباره
re- درباره .....
toward درباره
respecting درخصوص درباره
my sentiment toward him عقیده من درباره او
of در سوی درباره
towards درباره مقارن
to reflect [on] فکرکردن [درباره]
price expectation انتظارات درباره قیمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com