English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (4 milliseconds)
English Persian
division officer افسر قسمت
divisional officer افسر قسمت
Search result with all words
courier transfer officer افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
division officer فرمانده قسمت افسر رسته
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
Other Matches
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
section قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
sub-lieutenants افسر جز
corona australis افسر
commissioned officer افسر
coronae australis افسر
coronate افسر
officer افسر
pretorian افسر
commissioned officers افسر
officers افسر
jemadar افسر
line officer افسر صف
sub-lieutenant افسر جز
pretor افسر
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
subaltern افسر جزء
navigator افسر سکان
regular officer افسر کادر
commandants افسر فرمانده
navigator افسر راه
officer in charge افسر مسئول
air officer افسر هواپیمایی
personnel officer افسر اجودانی
reserve officer افسر احتیاط
air officer افسر هوایی
constable افسر ارتش
constables افسر ارتش
engineer افسر مهندس
line officer افسر صفی
commandant افسر فرمانده
engineered افسر مهندس
cable officer افسر لنگر
officer of the day افسر نگهبان
orderly officen افسر نگهبانی
prefect افسر ارشد
engineers افسر مهندس
custodians افسر مرموزات
custodian افسر مرموزات
navigators افسر راه
personnel officer افسر پرسنل
subalterns افسر جزء
prefects افسر ارشد
officer on duty افسر مسئول
watch officer افسر نگهبان
property officer افسر اموال
archon افسر سرپرست
reserve officer افسر وفیفه
police officers افسر شهربانی
police officers افسر پلیس
police officer افسر شهربانی
police officer افسر پلیس
flag officer افسر پرچم
war horses افسر یاسربازدامپزشک
war horse افسر یاسربازدامپزشک
flying officer افسر خلبان
veterinarian افسر دامپزشک
veterinarians افسر دامپزشک
navigators افسر سکان
The officer on night duty. افسر کشیک شب
flag officer افسر دریایی
field officer افسر رزمی
bo's'n افسر کشتی
bos'n افسر کشتی
runners افسر پلیس
bosun افسر کشتی
finance officer افسر دارایی
bosuns افسر کشتی
runner افسر پلیس
finance officer افسر مالی
firing line officer افسر تیر
flying officer افسر پرواز
forward air controller افسر نافرمقدم
disbursing officer افسر عامل
active officer افسر کادر
junior officer افسر جزء
detail officer افسر کارگزینی
detail officer افسر مشاغل
warrant officers افسر یار
warrant officer افسر یار
liaison officer افسر رابط
senior officer افسر ارشد
accountable disbursing officer افسر عامل
staff officer افسر ستاد
commissioned officers افسر کادر
brass افسر ارشد
executive officer افسر اجراییات
espial officer افسر تجسس
surveying officer افسر تحقیق
commanding officer افسر فرمانده
supply officer افسر تدارکات
subofficer افسر جزء
commanding officers افسر فرمانده
subassembly officer افسر جزء
commissioned officer افسر کادر
officer of the watch افسر نگهبان
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
throttled عبور قسمت به قسمت
shuttle بمباران قسمت به قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
shuttles بمباران قسمت به قسمت
parts per million قسمت در میلیون قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
throttles عبور قسمت به قسمت
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
reservist سرباز یا افسر ذخیره
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
reservists سرباز یا افسر ذخیره
spial officer افسر عملیات جاسوسی
accredited officer افسر خبرنگار خارجی
active officer افسر کادر ثابت
aerographer کمک افسر هواشناسی
advance officer افسر جلودار ستون
disbursing officer افسر پرداخت پول
service officer افسر ارشد نگهبان
landing signal officer افسر ارتباط فرود
duty officer افسر نگهبان ستاد
surveying officer افسر بررسی کننده
palm علامت افسر ارشدی
field officer افسر رسته رزمی
firing line officer افسر میدان تیر
field grade افسر ارشد ارتش
young turk افسر جوان افراطی
brass hats افسر ارشد ارتش
brass hat افسر ارشد ارتش
palms علامت افسر ارشدی
commodore افسر فرمانده دریایی
five star افسر پنج ستارهای
property officer افسر ذیحساب اموال
espial officer افسر عملیات جاسوسی
commodores افسر فرمانده دریایی
field officer افسر عملیات صحرایی
chaplains افسر امور دینی
noncommissioned officer افسر دون رتبه
air liaison officer افسر رابط هوایی
command liaison افسر رابط فرماندهی
coast guard officer افسر گارد کرانه
battery executive افسر اجرائیات اتشبار
ranker افسر سربازی کرده
assistant navigator کمک افسر راه
officer of the guard افسر گارد احترام
personnel officer افسر رکن یکم
contracting officer افسر متصدی پیمان
officer in charge افسر مسئول اجرا
artillery liaison officer افسر رابط توپخانه
officer on duty افسر مداومت کار
subalterns افسر جزء مادون
captain of the port افسر انتظامات بندر
safety officer افسر تامین یکان
branch qualified officer افسر متخصص رستهای
officers call شیپور افسر پیش
alternate command authority افسر جانشین فرمانده
agent officer افسر عامل پرداخت
subaltern افسر جزء مادون
courier transfer officer افسر مسئول پیک
chaplain افسر امور دینی
subalternate افسر جزء متوالی
flight surgeon افسر پزشک نیروی هوایی
executive officer معاون یکان افسر تیر
officer of the deck افسر نگهبان عرشه ناو
warlord افسر عالی رتبه ارتش
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com