Dictiornary-Farsi | افسر متصدی پیمان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
contracting officer	افسر متصدی پیمان


Other Matches

embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
necrologist	متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
air dispatcher	متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
brucsels treaty organization	سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
taximan	متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
concordat	پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
contract	پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
pretor	افسر
coronate	افسر
coronae australis	افسر
corona australis	افسر
pretorian	افسر
officers	افسر
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
jemadar	افسر
commissioned officers	افسر
line officer	افسر صف
commissioned officer	افسر
officer	افسر
runner	متصدی
responsible	متصدی
warden	متصدی
operator	متصدی
clerks	متصدی
runners	متصدی
quartermaster	متصدی
quartermasters	متصدی
clerk	متصدی
operators	متصدی
users	متصدی ها
incumbent	متصدی
incumbents	متصدی
in charge	متصدی
operator	متصدی
user	متصدی
operators	متصدی ها
vacant	بی متصدی
flag officer	افسر دریایی
officer in charge	افسر مسئول
firing line officer	افسر تیر
surveying officer	افسر تحقیق
supply officer	افسر تدارکات
finance officer	افسر مالی
finance officer	افسر دارایی
subassembly officer	افسر جزء
watch officer	افسر نگهبان
field officer	افسر رزمی
commanding officer	افسر فرمانده
navigators	افسر سکان
navigators	افسر راه
liaison officer	افسر رابط
commissioned officer	افسر کادر
line officer	افسر صفی
commissioned officers	افسر کادر
junior officer	افسر جزء
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
forward air controller	افسر نافرمقدم
police officers	افسر شهربانی
police officers	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
police officer	افسر پلیس
navigator	افسر راه
navigator	افسر سکان
flying officer	افسر پرواز
flying officer	افسر خلبان
subofficer	افسر جزء
bosuns	افسر کشتی
commanding officers	افسر فرمانده
division officer	افسر قسمت
regular officer	افسر کادر
accountable disbursing officer	افسر عامل
disbursing officer	افسر عامل
officer on duty	افسر مسئول
air officer	افسر هوایی
air officer	افسر هواپیمایی
property officer	افسر اموال
archon	افسر سرپرست
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مشاغل
orderly officen	افسر نگهبانی
personnel officer	افسر اجودانی
personnel officer	افسر پرسنل
reserve officer	افسر وفیفه
reserve officer	افسر احتیاط
staff officer	افسر ستاد
officer of the day	افسر نگهبان
executive officer	افسر اجراییات
bo's'n	افسر کشتی
bos'n	افسر کشتی
espial officer	افسر تجسس
active officer	افسر کادر
flag officer	افسر پرچم
veterinarian	افسر دامپزشک
veterinarians	افسر دامپزشک
officer of the watch	افسر نگهبان
divisional officer	افسر قسمت
senior officer	افسر ارشد
brass	افسر ارشد
cable officer	افسر لنگر
engineered	افسر مهندس
constables	افسر ارتش
subalterns	افسر جزء
constable	افسر ارتش
commandants	افسر فرمانده
commandant	افسر فرمانده
engineer	افسر مهندس
prefects	افسر ارشد
subaltern	افسر جزء
custodian	افسر مرموزات
custodians	افسر مرموزات
runners	افسر پلیس
warrant officers	افسر یار
engineers	افسر مهندس
runner	افسر پلیس
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
bosun	افسر کشتی
prefect	افسر ارشد
warrant officer	افسر یار
operator console	پیشانه متصدی
time keeper	متصدی اوقات
radioman	متصدی بی سیم
radio operator	متصدی بی سیم
radar man	متصدی رادار
radarman	متصدی رادار
radar operator	متصدی رادار
operator command	فرمان متصدی
operator	متصدی ماشین
officers	مامور متصدی
acting	کفیل متصدی
curators	نگهبان متصدی
curator	نگهبان متصدی
signalman	متصدی علائم
signal man	متصدی علائم
turf accountants	متصدی شرطبندی
supplier	متصدی ملزومات
suppliers	متصدی ملزومات
officer	مامور متصدی
adman	متصدی اعلانات
ruling	رایج متصدی
unattended	بدون متصدی
salesperson	متصدی فروش
ammunition handler	متصدی مهمات
receiver	متصدی دریافت
machine operator	متصدی ماشین
salespeople	متصدی فروش
groundskeeper	متصدی زمین
fitters	متصدی نصب
auctioneers	متصدی مزایده
receptionist	متصدی پذیرش
harbour master	متصدی بندر
salespersons	متصدی فروش
auctioneers	متصدی حراج
rulings	رایج متصدی
auctioneer	متصدی حراج
chartulary	متصدی بایگانی
operators	متصدی ماشین
receivers	متصدی دریافت
yard man	متصدی محوطه
cataloger	متصدی کاتالوگ
winch driver	متصدی دوار
cataloguer	متصدی کاتالوگ
freshwater king	متصدی اب شیرین کن
operator	متصدی دستگاه
fitter	متصدی نصب
litter bearer	متصدی برانکارد
auctioneer	متصدی مزایده
infirmarian	متصدی بیمارستان
operators	متصدی دستگاه
covenant	پیمان
vow	پیمان
treaty	پیمان
covenants	پیمان
treaties	پیمان
compacted	پیمان
compaction	پیمان
allegiant	هم پیمان
convenant	پیمان
compacting	پیمان
deed of covenant	پیمان
compacts	پیمان
contract	پیمان
compact	پیمان
testament	پیمان
league	پیمان
hand	پیمان
confederate	هم پیمان
confederates	هم پیمان
agreement	پیمان
act	پیمان
acted	پیمان
federating	هم پیمان