Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
stomach throw
افکندن حریف از پشت
Search result with all words
back sacrifice throw
افکندن حریف ازپشت
Other Matches
underhook
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
head and arm
هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground
ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
loops
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
looped
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loop
حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
side sweep and over under
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
upends
افکندن
upending
افکندن
upended
افکندن
drooped
افکندن
drooping
افکندن
upend
افکندن
droops
افکندن
droop
افکندن
overshadow
سایه افکندن بر
overshadowed
سایه افکندن بر
overshadowing
سایه افکندن بر
bulldog
برزمین افکندن
bulldogs
برزمین افکندن
radiates
پرتو افکندن
overshadows
سایه افکندن بر
imprisoning
بزندان افکندن
imprison
بزندان افکندن
radiating
شعاع افکندن
springe
دام افکندن
imprisons
بزندان افکندن
obtenebrate
سایه افکندن بر
cages
درزندان افکندن
radiated
پرتو افکندن
radiated
شعاع افکندن
radiates
شعاع افکندن
radiating
پرتو افکندن
jettisoned
بیرون افکندن
jettison
بیرون افکندن
put in jail
در زندان افکندن
eradiate
پرتو افکندن
cage
درزندان افکندن
radiate
شعاع افکندن
to go to the shades
سایه افکندن در
flings
افکندن پرتاب
illuminating
پرتو افکندن
projects
پیش افکندن
fling
افکندن پرتاب
projected
پیش افکندن
project
پیش افکندن
to cage up
در زندان افکندن
radiate
پرتو افکندن
luminesce
پرتو افکندن
illuminates
پرتو افکندن
illuminate
پرتو افکندن
traject
ورا افکندن
to give into custody
درزندان افکندن
jettisoning
بیرون افکندن
to turn orclap by the heels
درزندان افکندن
to hew down
بزمین افکندن
flinging
افکندن پرتاب
jettisons
بیرون افکندن
to put in to prison
بزندان افکندن
to commit to prison
درزندان افکندن
shed
انداختن افشاندن افکندن
giving
شرح دادن افکندن
shedding
انداختن افشاندن افکندن
to pour rays
پرتو افکندن یا پاشیدن
look to the future
باینده نظر افکندن
give
شرح دادن افکندن
screen
روی پرده افکندن
gives
شرح دادن افکندن
sheds
انداختن افشاندن افکندن
nett
اصلی بدام افکندن
throws
پرت کردن افکندن
shaft
تیرانداختن پرتو افکندن
shafts
تیرانداختن پرتو افکندن
adumbrate
سایه افکندن بر طرح
throw
پرت کردن افکندن
screens
روی پرده افکندن
To puff with pride.
<proverb>
باد در کلاه افکندن.
screening, screenings
روی پرده افکندن
nets
اصلی بدام افکندن
abodes
رحل اقامت افکندن
screened
روی پرده افکندن
throwing
پرت کردن افکندن
abode
رحل اقامت افکندن
net
اصلی بدام افکندن
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quoit
بازی میخ و حلقه افکندن
To cast a glance at something.
به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
shadowing
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadows
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadow
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadowed
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
overcast
سایه افکندن ابر ابر دار کردن
plumpest
صدای تلپ تلپ محکم افتادن یا افکندن
plump
صدای تلپ تلپ محکم افتادن یا افکندن
rivaled
حریف
adversarial
حریف
rival
حریف
rivaling
حریف
rivalling
حریف
rivalled
حریف
matches
حریف
competitors
حریف
competitor
حریف
adversaries
حریف
adversary
حریف
opponent
حریف
rivals
حریف
opponents
حریف
match
حریف
foes
حریف
foe
حریف
challengers
حریف
d. cut d.
حریف
challenger
حریف
targeting
سینه حریف
shadows
چسبیدن به حریف
end
زمین حریف
targetting
سینه حریف
shadowing
چسبیدن به حریف
ended
زمین حریف
victim
حریف ضعیف
target
سینه حریف
targeted
سینه حریف
targets
سینه حریف
victims
حریف ضعیف
shadowed
چسبیدن به حریف
opponent
حریف طرف
coped
حریف شدن
copings
حریف شدن
ends
زمین حریف
shadow
چسبیدن به حریف
opponents
حریف طرف
copes
حریف شدن
jack of all trades
همه فن حریف
jacks of all trades
همه فن حریف
cope
حریف شدن
targetted
سینه حریف
deliver a series of blows
بمباران حریف
i cannot manage him
حریف او نمیشوم
drop
جاگذاشتن حریف
he was too much for me
من حریف او نبودم
dropped
جاگذاشتن حریف
dropping
جاگذاشتن حریف
drops
جاگذاشتن حریف
playing the man
بازی با حریف
downfield
زمین حریف
razzle dazzle
فریفتن حریف
head butt
با سر به حریف زدن
swingman
همه فن حریف
sell a dummy
فریفتن حریف
charge
حمله به حریف
charges
حمله به حریف
away
زمین حریف
adversary
حریف کشتی
adversaries
حریف کشتی
shade
سایه دار کردن سایه افکندن
shades
سایه دار کردن سایه افکندن
shadings
سایه دار کردن سایه افکندن
outclassed
شکست فاحش حریف
clinches
بغل کردن حریف
hindering
مانع حریف شدن
outclass
شکست فاحش حریف
clinching
بغل کردن حریف
put the ball on the floor
رد کردن توپ از حریف
hinders
مانع حریف شدن
deceives
فریب دادن حریف
onside
پا به توپ در زمین حریف
deceiving
فریب دادن حریف
pattern offense
موضعگیری در برابر حریف
personal foul
خطای بدنی به حریف
block
سدکردن غیرمجاز حریف
deceive
فریب دادن حریف
deceived
فریب دادن حریف
drop
پشت سر گذاشتن حریف دو
clinched
بغل کردن حریف
dribble
رد کردن توپ از حریف
they are well matched
حریف یکدیگر هستند
assaults
حمله بدنی به حریف
assaulted
حمله بدنی به حریف
assault
حمله بدنی به حریف
utility
ذخیره همه فن حریف
lapped
رسیدن به حریف جلویی
lap
رسیدن به حریف جلویی
dribbled
رد کردن توپ از حریف
dribbles
رد کردن توپ از حریف
dribbling
رد کردن توپ از حریف
to stand up to one's opponent
با حریف روبرو شدن
clinch
بغل کردن حریف
shut down
شکست دادن حریف
He is jack of all trades . he can cope with any thing .
همه فن حریف است
drops
پشت سر گذاشتن حریف دو
dropping
پشت سر گذاشتن حریف دو
dropped
پشت سر گذاشتن حریف دو
sparring partner
حریف مشت بازی
assorted
همه فن حریف همسر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com