English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (40 milliseconds)
English Persian
condenser الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
Search result with all words
centralised تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter تمرکز دادن تغلیظ کردن
Other Matches
concentrating تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
retain تمرکز دادن
retained تمرکز دادن
retaining تمرکز دادن
concentrate تمرکز دادن
retains تمرکز دادن
concentrating تمرکز دادن
concentrates تمرکز دادن
decentralises عدم تمرکز دادن
massing of fire تمرکز دادن اتشها
decentralizes عدم تمرکز دادن
decentralising عدم تمرکز دادن
concentrate تمرکز دادن تغلیظ
concentrating تمرکز دادن تغلیظ
concentrates تمرکز دادن تغلیظ
decentralizing عدم تمرکز دادن
decentralize عدم تمرکز دادن
decentralised عدم تمرکز دادن
concentration تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrating تمرکز کردن
concentrates تمرکز کردن
concentrate تمرکز کردن
center کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
localization تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
hit the high spots <idiom> روی نکته اصلی تمرکز کردن
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
concentrations تمرکز
concentration تمرکز
focusing تمرکز
centralization تمرکز
centering تمرکز
centralisation تمرکز
yeep joung تمرکز
data concentration تمرکز داده
electrostatic focusing تمرکز الکتروستاتیکی
concentration of fire تمرکز اتش
decentralization عدم تمرکز
line concentrator تمرکز کننده خط
centralists طرفدار تمرکز
concentative تمرکز دهنده
horizontal integration تمرکز افقی
centered تمرکز یافتن
centers تمرکز یافتن
electron focusing تمرکز الکترون
magnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
degree of centralization درجه تمرکز
concentration ratio نرخ تمرکز
totalitarianism تمرکز گرایی
concentration ratio نسبت تمرکز
centred تمرکز یافتن
centre تمرکز یافتن
electromagnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
visual focusing تمرکز دیداری
focalization تمرکز در کانون
concentrations تمرکز عده ها
focusing control تنظیم تمرکز
crossover تمرکز نخستین
focusing magnet مغناطیس تمرکز ده
cathexis تمرکز روانی
center تمرکز یافتن
gas focusing تمرکز با گاز
ionic focusing تمرکز با گاز
concentration تمرکز عده ها
stress concentration تمرکز تنش
centralist طرفدار تمرکز
post deflection focusing تمرکز پس از انحراف
cost center تمرکز هزینه
focusing coil پیچک تمرکز
automatic focusing تمرکز خودکار
centering tool ابزار تمرکز
center spuare زاویه تمرکز
period of concentration زمان تمرکز
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
mass تمرکز قوای جنگی
centralized design طراحی تمرکز یافته
masses تمرکز قوای جنگی
concentration area منطقه تمرکز اتش
self focus تنظیم تمرکز خودکار
critical concentration میزان تمرکز بحرانی
massing تمرکز قوای جنگی
bourrelet ورم تمرکز گلوله
electron beam focusing تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralism سیستم تمرکز در اداره مملکت
authoritarianism فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
decentralism سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
Zionism نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
permanent magnet focusing تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet centering تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
gather writer تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
statism تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
cathectic وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
grommet حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
Zionist طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarians طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarian طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
silicon valley محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
departmentalism اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
sabot کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
ogive ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
air station ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
staging سوار کردن جا دادن
gives دادن پرداخت کردن
to offer تقدیم کردن [دادن]
giving دادن پرداخت کردن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
dispend توزیع کردن دادن
to serve out بخش کردن دادن
give دادن پرداخت کردن
discharges مرخص کردن پس دادن
discharge مرخص کردن پس دادن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com