English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
deflecting electrode الکترد منحرف کننده
Other Matches
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
diversionary منحرف کننده
divertive منحرف کننده
deflector plates صفحههای منحرف کننده
deflecting electrode صفحه منحرف کننده
deflecting voltage ولتاژ منحرف کننده
divertor switch کلید منحرف کننده
perversive گمراه کننده منحرف سازنده
baffling منحرف کننده جریان سیال
baffles منحرف کننده جریان سیال
baffled منحرف کننده جریان سیال
diversionary attack تک منحرف کننده توجه دشمن
baffle منحرف کننده جریان سیال
magnetic deflection field میدان منحرف کننده مغناطیسی
spoiler تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
deviated منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
diversionary landing فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
electrode الکترد
electrodes الکترد
reflectors الکترد بازتابنده
reflector الکترد بازتابنده
electrode characteristic مشخصه الکترد
positive electrode الکترد مثبت
electrode current جریان الکترد
repeller الکترد بازتابنده
electrode conductance رسانایی الکترد
accelerators الکترد شتاب ده
modulator electrode الکترد تحمیل گر
needle electrode الکترد سوزنی
starting electrode الکترد اغازگر
electrode voltage ولتاژ الکترد
electrode susceptance پذیرندگی الکترد
electrode admittance گذرایی الکترد
negative electrode الکترد منفی
electrode support پایه الکترد
accelerator الکترد شتاب ده
output electrode الکترد خروجی
electrode reactance راکتانس الکترد
earth electrode الکترد زمین
element of battery الکترد پیل
electrode radiator رادیاتور الکترد
electrode impedance ناگذرایی الکترد
post deflection الکترد شتابده ثانوی
signal electrode الکترد پیام ساز
intensifier electrode الکترد شتابده ثانوی
fault electrode current جریان نابهنجار الکترد
diode characteristic مشخصه الکترد مرکب
surge electrode current جریان نابهنجار الکترد
decelerating electrode الکترد شتاب گیر
total electrode capacitance فرفیت کلی الکترد
electrode resistance مقدار مقاومت الکترد
electrode dissipation اتلاف توان الکترد
plunge battery باتری با الکترد شناور
direct interelectrode capacitance فرفیت بین دو الکترد
voltage factor ضریب فزون سازی دو الکترد
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
pervert منحرف
lost منحرف
perverting منحرف
perverts منحرف
deviants منحرف
deviate منحرف
digressional منحرف
deviator منحرف
perverse منحرف
astray منحرف
deviant منحرف
hell bent منحرف
perverted منحرف
hell-bent منحرف
awry منحرف
aberrant منحرف
deviating منحرف
deviates منحرف
deviated منحرف
amiss منحرف
digress منحرف شدن
avert منحرف کردن
diverts منحرف کردن
digressed منحرف شدن
digresses منحرف شدن
call off منحرف کردن
deflects منحرف کردن
deflected منحرف کردن
digressing منحرف شدن
divert منحرف کردن
diverts منحرف شدن
digressively بطور منحرف
wringing منحرف کردن
deviator منحرف شونده
deflect منحرف کردن
curves کم کم منحرف شدن
deflect منحرف شدن
step aside منحرف شدن
diverted منحرف شدن
diverted منحرف کردن
averts منحرف کردن
deflecting منحرف کردن
errant منحرف بدنام
curving کم کم منحرف شدن
deflected منحرف شدن
curve کم کم منحرف شدن
deflects منحرف شدن
swerve منحرف شدن
swerve منحرف کردن
excurse منحرف شدن
swerves منحرف شدن
swerved منحرف کردن
averting منحرف کردن
wrings منحرف کردن
swerves منحرف کردن
divert منحرف شدن
averted منحرف کردن
deflecting منحرف شدن
swerving منحرف کردن
swerving منحرف شدن
swerved منحرف شدن
deviated منحرف شدن
deviating منحرف شدن
wring منحرف کردن
hell bent منحرف شده
fall off منحرف شدن
hell-bent منحرف شده
pervert منحرف کردن
deviates منحرف شدن
perverting منحرف کردن
perverts منحرف کردن
deviate منحرف شدن
bend منحرف کردن
astray منحرف بیراه
intervert منحرف کردن
perversity منحرف بودن
pay off منحرف شدن
to step aside منحرف شدن
draw off منحرف کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic منحرف کردن ترافیک
skew منحرف کج نگاه کردن
skewing منحرف کج نگاه کردن
antevert به جلو منحرف کردن
oblique غیر مستقیم منحرف
skews منحرف کج نگاه کردن
back slide منحرف شدن از مسیر
devious غیر مستقیم منحرف
to call off منحرف یامنصرف کردن
twisty پیچ دار منحرف
detour خط سیر را منحرف کردن
detours خط سیر را منحرف کردن
distracts منحرف کردن توجه
distract منحرف کردن توجه
to put off the scent ازجاده منحرف کردن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
warps منحرف کردن تاب برداشتن
yaw ازمسیر خود منحرف شدن
wanders اواره بودن منحرف شدن
indivertible انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
jumped تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
sidetracked از امر اصلی منحرف شدن
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
wandered اواره بودن منحرف شدن
wander اواره بودن منحرف شدن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
slips سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slipped سرخوردن منحرف شدن از مسیر
jumps تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
incorruptible فساد نا پذیر منحرف نشدنی
slip سرخوردن منحرف شدن از مسیر
yawed ازمسیر خود منحرف شدن
warped منحرف کردن تاب برداشتن
sidetrack از امر اصلی منحرف شدن
to veer off the street از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
sympodium منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
extravagate ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
bolted فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolt فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolting فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
borrows مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
angle block سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
borrowed مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
deflector صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
tabbed flap فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com